من به سرزمین شلورافن رفته بودم. برخی از مردم آنجا را «بهشت دیوانگان» مینامند.
بخوانیدMasonry Layout
قصهی استاد کوبلِرسال پینهدوز / قصهها و داستانهای برادران گریم
استاد کوبلرسال مردی ریزنقش، استخوانی و پرکار بود. به خاطر تحرک و فعالیت زیادش جایی بند نمیشد.
بخوانیدقصه صوتی ماهیهای کوچولوی سفرهی هفت سین / مریم نشیبا
گل گلی و قرمزی دو تا ماهی بودند که با هم همبازی بودند.
بخوانیدافسانهی پیام آوران مرگ / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران بسیار قدیم غولی در جاده ای پرسه میزد که به مردی ناشناس برخورد.
بخوانیدقصهی آموزندهی میخ / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، یک بازرگان در بازار مکاره معامله خوبی کرد و همه کالاهای خود را به قیمت خوبی فروخت.
بخوانیدافسانهی جغد / قصهها و داستانهای برادران گریم
دویست سیصد سال پیش که مردم مثل امروز اینقدر موذی و حیلهگر نبودند، در شهری کوچک اتفاقی عجیب افتاد.
بخوانیدافسانهی مصیبت / قصهها و داستانهای برادران گریم
اگر قرار باشد آدم دچار مصیبتی بشود، در هر گوشه دنیا هم که باشد بالاخره مصیبت گریبانش را میگیرد.
بخوانیدافسانهی بوتیمار و هدهد / قصهها و داستانهای برادران گریم
ارباب از چوپان پیر پرسید: - چه چراگاهی را برای گلهات انتخاب میکنی؟
بخوانیدافسانه طول عمر / قصهها و داستانهای برادران گریم
وقتی کار ساختن دنیا تمام شد، قرار شد طول عمر موجودات روی کره زمین را هم معلوم کنند. اول الاغ آمد و پرسوجو کرد
بخوانیدقصه ماهی حلوا / قصهها و داستانهای برادران گریم
ماهیها از بینظمیای که در قلمرو آنها به وجود آمده بود، ناراحت و ناراضی بودند. هیچکدام از آنها حق یکدیگر را رعایت نمیکردند
بخوانید