روزی بود و روزگاری بود. یک مرغ ماهیخوار بود که پیر شده بود و چون از زرنگی و چابکی افتاده بود دیگر نمیتوانست زود زود ماهی بگیرد.
بخوانیدMasonry Layout
قصه آموزندهی درخت مراد / قصههای مرزباننامه
روزی بود و روزگاری بود. در یکی از شهرهای چین در زمان قدیم درختی بود که آن را درخت «مردم پرست» یا «درخت مراد» میگفتند
بخوانیدقصه آموزندهی آواز بزغاله / قصههای مرزباننامه
روزی بود و روزگاری بود. یک گرگ درنده و خونخوار بود که در بیابانها به سر میبرد و با شکار آهوها و خرگوشها و حیوانات صحرایی شکم خود را سیر میکرد.
بخوانیدداستان کوتاه “ملخ” / نوشته: هوشنگ گلشیری
ساعت هفت صبح بود که راه افتادیم. بارها را که فقط سه تا ساک بود گذاشتیم توی خورجین یکی از خرها و دنبال جاده را گرفتیم.
بخوانیدداستان کوتاه “دهلیز” / نوشته: هوشنگ گلشیری
فاجعه از وقتی شروع شد که مادر بچهها از حمام برگشت و پا گذاشت روی خَرَند خانه و دید که سه تا بچه هاش طاقباز افتادهاند روی آب حوض.
بخوانیدداستان کوتاه “چنار” / نوشته: هوشنگ گلشیری
نزدیکیهای غروب بود که مردی از یکی از چنارهای خیابان بالا میرفت؛
بخوانیدقصه صوتی لالایی برای سنجاب کوچولو / با صدای مریم نشیبا
سنجاب کوچولو صدای پرستو را خیلی دوست داشت. او با شنیدن صدای پرستو خیلی خوشحال می شد.
بخوانیدشوخی با واژهها / مجموعه کاریکلماتورهای پرویز شاپور / 5
به نگاهم خوشآمدی...
بخوانیدشوخی با واژهها / مجموعه کاریکلماتورهای پرویز شاپور / 4
آدم خوشبین با چشم مصنوعی هم روزنه امیدش را میبیند. در صدف زندگی مروارید مرگ بافتم.
بخوانیدشوخی با واژهها / مجموعه کاریکلماتورهای پرویز شاپور / 3
- آب در آبشار میدود، در رودخانه قدم میزند، در مرداب استراحت میکند. - آبشار پس از سقوط سر در پی رودخانه میگذارد.
بخوانید