یکی دو سال از شهادت امام حسن عسکری‌ علیه السلام نگذشته بود که از اردبیل به قصد سفر حج خارج شدم.

هنگامی که امام حسن‌عسکری‌ علیه السلام به شهادت رسید، مردی مصری وارد مکّه شد

هنگامی که پدرم از دنیا رفت و ترتیب امور او به من محوّل شد، متوجه شدم که پدرم از مردم اسنادی دارد که مربوط به سهم امام‌ علیه السلام است.

به بیماری کورَک - نوعی زخم چرکین - مبتلا شدم. پزشکان مرا معاینه کردند و برای درمان، پول زیادی هزینه کردم

در یکی از سال‌ها به بغداد رفتم. هنگامی که می‌خواستم از بغداد خارج شوم از امام زمان‌ علیه السلام توسط نائب خاصشان اجازه خروج خواستم.

روزی زنی از اهالی دینور نزد من آمد و گفت: پسر ابی‌روح! تو در شهر ما از جهت دین و تقوا مطمئن‌ترین افراد هستی،

پس از رحلت امام حسن عسکری‌ علیه السلام برای جستجوی امام زمان‌ علیه السلام حرکت کردم،

من و جعفر بن عبدالغفّار با هم والی دینور - شهری نزدیک کرمانشاه - شدیم.

داستان‌های امام زمان (عج): پانصد یا چهارصد و هشتاد محمّد بن شاذان می‌گوید: چهارصد و …

داستان‌های امام زمان (عج): مسرور طبّاخ مسرور طبّاخ می‌گوید: با تنگدستی عجیبی رو به رو …