«معمر بن شمس» که معروف به «مذوّر» بود، یکی از نزدیکان و دوستان خلیفه به شمار میرفت.
بخوانیدMasonry Layout
داستانهای امام زمان (عج): دعای در دل و عنایت بیکران او!
در شهر «حلّه» مردی ضعیف البُنیه، ریز نقش و بد شکل زندگی میکرد، او ریش کوتاه و موی زرد داشت، و صاحب حمّامی بود
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): غذای بهشتی و پذیرایی از دوستان!
سال 268 هجری قمری به حج مشرّف شدم. اعمال حج را به جا آوردم، پس از پایان اعمال بیمار شدم. قبلاً شنیده بودم که میتوان امام زمان علیه السلام را ملاقات نمود
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): آغاز امامت او!
من خادم امام حسن عسکری علیه السلام بودم. و نامههای حضرت علیه السلام را به شهرهای مختلف میرساندم. روزی به خدمت ایشان مشرّف شدم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): خضر نیازمند دیدار او!
روزی گذارم به قبیله «بنی رواس» افتاد. به یکی از دوستان رواسیم گفتم: خوب است به مسجد صعصعه برویم و نماز بخوانیم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): دوای درد من تویی!
پدرم زیدی مذهب بود و اطرافیان خود مخصوصاً فرزندانش را از تمایل به مذهب شیعه اثنی عشری باز میداشت
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): دست مسیحایی!
در ایام جوانی زخمی به اندازه کف دست روی ران چپم پیدا شد، هر سال در فصل بهار این زخم دهان باز کرده و از آن چرک و خون بیرون میریخت
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): صحرای عرفات و دیدار مولا!
با یکی از دوستانم مشغول ادای مناسک حجّ بودیم، تا این که به صحرای عرفات رفتیم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پول حجّ و فاسق؟!
من دو پسر داشتم. یکی صالح بود و ابو الحسن نام داشت و به غسل مردگان اشتغال داشت. ولی پسر دیگرم ناصالح و منحرف و به دنبال گناه بود.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): ولی عصر علیه السلام و نصب حجر الاسود!
قرامطه - که پیروان احمد بن قرمط بودند - اعتقاد داشتند که او (احمد بن قرمط) امام زمان است!! آنها به مکّه حمله کرده و حجر الاسود را ربودند
بخوانید