من دیگه چه طور میتوانستم توی خانه پدرم بمانم؟ اصلاً دیگر توی آن خانه که بودم انگار دیوارهایش را روی قلبم گذاشتهاند.
بخوانیدMasonry Layout
داستان کوتاه: خانم نزهت الدوله / نوشته: سید جلال آل احمد
خانم نزهت الدوله گرچه تابهحال سه تا شوهر کرده و شش بار زاییده و دوتا از دخترهایش هم به خانه داماد فرستادهشدهاند و حالا دیگر برای خودش مادربزرگ شده است، بازهم عقیده دارد که پیری و جوانی دست خود آدم است
بخوانیدداستان کوتاه: سمنوپزان / نوشته: سید جلال آل احمد
دود همه حیاط را گرفته بود و جنجال و بیابرو بیش از همهسال بود. زنها ناهارشان را سرپا خورده بودند و هرچه کرده بودند، نتوانسته بودند بچهها را بخوابانند.
بخوانیدداستان کوتاه: گناه / نوشته: سید جلال آل احمد
شب روضه هفتگیمان بود؛ و من تا پشتبام خانه را آبوجارو کردم و رخت خوابها را انداختم، هوا تاریک شده بود؛
بخوانیدداستان کوتاه: لاک صورتی / نوشته: سید جلال آل احمد
بیش از سه روز نتوانستند امامزاده قاسم بمانند. هاجر صبح روز چهارم، دوباره بغچه خود را بست و گیوه نوی را که وقتی میخواستند به این ییلاق سهروزه بیایند...
بخوانیدداستان کوتاه: بچه مردم / نوشته: سید جلال آل احمد
خوب من چه میتوانستم بکنم؟ شوهرم حاضر نبود مرا با بچه نگه دارد. بچه که مال خودش نبود. مال شوهر قبلیام بود که طلاقم داده بود
بخوانیدداستان کوتاه: گنج / نوشته: سید جلال آل احمد
ننهجون شما هیچ کدوم یادتون نمیآدش. منو تازه دو سه سال بود به خونه شوور فرستاده بودن. حاج اصغرمو تازه از شیر گرفته بودم و رقیه رو آبستن بودم ...
بخوانیدداستان کوتاه روزهای خوش / نوشته: سید جلال آل احمد
نخستین باری که با او در پلاژ بابلسر برخوردم، هرگز نظرم را جلب نکرد. در میان آنهمه دیدنیهایی که مرا همچون تازهوارد ناآشنایی در میان گرفته بود ...
بخوانیدداستان کوتاه آبروی ازدسترفته / نوشته: سید جلال آل احمد
وقتی کلوب را چاپیدند و در و شیشهاش را شکستند و تابلواش را پایین کشیدند و تکهتکه کردند و توی شهر راه افتادند، هنوز جنجالشان به آنطرفها نرسیده بود
بخوانیدداستان کوتاه اعتراف / نوشته: جلال آل احمد
«ایوزخانی» قدم آهسته کرد، ایستاد و با پای برهنهٔ خود سه بار زیر قدم خود، برفها را کوبید و با سر به ژاندارمهایی که پشت سر او نیزه به دست میآمدند ...
بخوانید