در زمان پادشاهی «هونگ وونگ»، در دهکدهی کوچک پرتافتادهای در ارتفاعات شمال ویتنام، دو برادر از خانوادهی «کائو» زندگی میکردند.
بخوانیدMasonry Layout
قصه هندی: “سفر به بهشت” – چاه نکن بهر کسی، اول خودت آخر کسی
در روز و روزگاران پیش حاکم بدجنسی زندگی میکرد که خیلی چاق بود و خیلی هم نادان.
بخوانیدقصه تایلندی: “«ماکاتو» و صدف” سرانجام پشتکار و تلاش مستمر
در روز و روزگاران پیش پسری زندگی میکرد که اسمش «ماکاتو» بود. «ماکاتو» یتیم بود.
بخوانیدقصه سنگاپوری: “تپه، چرا سرخ است” – پاداش ناجوانمردانه
در سنگاپور تپهی کوچکی وجود دارد که میان مردم به «تپهی سرخ» معروف است.
بخوانیدقصه لائوسی: “«تائوخام» سنگپران ” – توانا بود هرکه دانا بود
یکی بود یکی نبود. یک پسربچهی دهساله بود، اسمش «تائوخام.» پدر و مادر این پسر مرده بودند
بخوانیدقصه کُره ای: “ببر و مرد جوان” هرچیز که خار آید، یک روز به کار آید
در روز و روزگاران پیش مرد جوان و نجیبی راه سفر در پیش گرفت. مرد جوان با اسب سفر میکرد.
بخوانیدقصه ایرانی: “راه و بیراه” عاقبت دوست بدعهد و پیمان
یکی بود یکی نبود، در شهری مردی بود راست و درست جوانمرد، در میان مردم معروف به «راه».
بخوانیدقصه بنگلادشی: “کلاغ و گنجشک” حکایت دوست ناباب
روزی، روزگاری گنجشکی با کلاغی دوست شد.
بخوانیدقصه کودکانه: عصر حجرِ پرنده کوچولو
یک روز تعطیل وقتی فِرِدی فِلینستون در میان ننوی پِبِل مشغول چرت زدن بود زنش ویلما از خانه خارج شد و گفت: فردی بیا کارت دارم!
بخوانیدقصه کودکانه: علاءالدین و چراغ جادو
در روزگاران کهن در سرزمینی دوردست، خیاط بینوایی زندگی میکرد به نام مصطفی.
بخوانید