هرروز «اِلّا» بیرون میرفت تا صندوق پست را باز کند و نامهها را بردارد؛ اما آن روز، صبحِ خیلی مخصوص بود. او زیر پاکتهای نامه چیز خیلی عجیبی دید که واقعاً هیجانزدهاش کرد.
بخوانیدMasonry Layout
داستان کودکانه: آقای گیلز و باغش || به همسایهمان کمک کنیم!
آقای گیلزِ پیر، مچ پایش شکسته بود، او احساس ناامیدی میکرد، مخصوصاً وقتی نمیتوانست در باغِ کنار آشپزخانهاش کار کند.
بخوانیدداستان کودکانه: یک عالمه آشیانه || به لانهی پرندهها دست نزنید!
جیک جیک جیک! صدای چیست که از زیر علفها میآید؟ چه اتفاقی افتاده؟ چرخ ریسکِ کوچولوی زیبا بر روی علفها جستوخیز میکند و به دنبال کِرم میگردد.
بخوانیدداستان کودکانه: این زندگی سگها است! || حیوانات هم دل دارند!
یولا سگ سیاهوسفید کوچکی است و صاحبش از او بهخوبی مراقبت میکند. تنها مشکل این است که اعضای خانواده مجبورند تمام روز او را تنها بگذارند؛
بخوانیدداستان کودکانه: مرغی که تخم طلا میگذاشت! || بدرفتاری ممنوع!
روزی روزگاری کشاورزی بود که همیشه از مرغهایش شکایت میکرد. چون آنها هرروز تخم نمیگذاشتند.
بخوانیدداستان کودکانه: بِلا به رُم میرود || در آسمان، هوا سرد است!
همه میگفتند: «تمام راهها به رُم میرسد.» اما برای بِلا - زنگ کوچولو- این کار، خیلی ساده نبود. او بعدازظهر گذشته روستایش را ترک کرده بود و حالا در راه رفتن به رم بود.
بخوانیدداستان کودکانه: یک نوع داروی عجیب || خوددرمانی ممنوع!
امروز یک روز کاملاً مخصوص است، چون بعدازظهر قرار است که در مدرسه جشن بگیریم!! اما از روی بدشانسی، لورنس وقتی از خواب بیدار شد، حالش خوب نبودا
بخوانیدداستان مصور کودکانه خرگوش زشت || یک دست صدا ندارد!
اگر به مزرعه حیوانات بروید و از مقابل درخت بلوط بزرگ بگذرید، در فاصله کمی، تپهای را خواهید دید. اگر از تپه بالا بروید، پای درخت کاج، سوراخی خواهید دید. میتوانید حدس بزنید که این سوراخ، خانهی کیست؟ در این سوراخ خانواده خرگوش زندگی میکنند.
بخوانیدداستان مصور کودکانه: شلغمِ گردنکلفت | همدلی و همکاری، رمز پیروزی
یک روز صبح که عمو حسین از پنجره به بیرون نگاه میکرد، متوجه شد که شلغمهایش رسیده و وقت برداشت آنها شده. خوب که از دور مزرعه را نگاه کرد، یکمرتبه شلغم خیلیخیلی بزرگی را وسط بقیه شلغمها دید...
بخوانیدداستان مصور کودکانه قصهی کرمِ ابریشم || داستان پیلهها
یک کرم ابریشم کوچولو بود که شبها همیشه طاقباز میخوابید. شاید برای همین بود که همیشه خوابهای عجیب میدید. صبحها، وقتی خوابهای خودش را برای کرم ابریشمهای دیگر تعریف میکرد...
بخوانید