Masonry Layout

قصه کودکانه‌ی: گنجشک و انگور || به حرف بزرگترها بادقت گوش بدید!

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان-گنجشک-و-انگور

روزی روزگاری خانم گنجشکی بچه‌هایش را که تازه پرواز یاد گرفته بودند دور خودش جمع کرد و گفت: «بچه‌های خوبم. امروز می‌خواهم برای شما از یک غذای خوش‌مزه‌ی گنجشک‌ها بگویم. اگر گفتید کدام غذا؟»

بخوانید

قصه کودکانه‌ی: توپ زرد و پرتقال || میوه ها اسباب بازی نیستند

قصه-کودکانه-قبل-از-خواب-کودکان-توپ-زرد-و-پرتقال

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. روزی از روزها یک توپ زرد کوچک توی یک اتاق کوچک، در حال بازی و قل خوردن بود. توپ کوچولو، یک‌بار این‌ور اتاق قل می‌خورد و یک‌بار آن‌ور اتاق قل می‌خورد.

بخوانید

داستان کودکانه: جزیره گنج | جیم هاوکینز در جستجوی گنج دزدان دریایی

کتاب داستان کودکانه جزیره گنج

یکی بود، یکی نبود غیر از خدا هیچ‌کس نبود. «جیم هاوکینز» نوجوانی بود که با پدر و مادرش در مسافرخانة خودشان که در کنار دریا قرار داشت زندگی می‌کرد. ملوان‌های زیادی به مسافرخانه می‌آمدند. یکی از این ملوان‌ها اسمش «بیلی جونز» بود

بخوانید