روزی بود و روزگاری. در یک جزیرهی دورافتاده، لاکپشتی بر آن فرمانروایی میکرد. جزیرهای کوچک و زیبا، تمیز و مرتب، آبش گرم و موجودات فراوانی در آن میزیستند. در آن جزیره لاکپشتهای زیادی بودند که از فرمانروای خود اطاعت میکردند
بخوانیدMasonry Layout
قصه کودکانه آموزنده: دهکدهی غرغروها || از زندگی راضی باشیم
یکی بود یکی نبود. در روزگاران گذشته در دهکده کوچک و قشنگی که در دامنه کوهی قرار داشت مردمی غرغرو زندگی میکردند که بیشتر وقتها از همهچیز شکایت داشتند.
بخوانیدقصه صوتی_تصویری کودکانه: حالا چیکار کنیم کانگوروی آبی؟
قصه صوتی_تصویری کودکانه: حالا چیکار کنم کانگوروی آبی؟
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: گربه جادویی
قصه کودکانه کارتونی برای وقت خواب کودکان گربه جادویی
بخوانیدداستان کوتاه: شیرمحمد || نوشته: رسول پرویزی
روزهای آخر تابستان بود. هوای دشت گرم و مهآلود و خفه بود. زمین تفتیده بود و میجوشید. هُرم گرما مثل آتش دوزخ بدن را می جزاند. بدتر آنکه باغهای خرما را آب داده بودند،
بخوانیدداستان کوتاه: پالتو حنائیام || نوشته: رسول پرویزی
برف سال 1307 همه را به یاد صاحباختیار و ستونهایش و این شعر انداخت. تا زانو در برف مینشست. کوچههای تنگ و ترش شیراز کهن با آن قلوه کاری، غرق گلولای بود. عبور مشکل بود.
بخوانیدداستان کوتاه: زار صفر || نوشته: رسول پرویزی
صبح دوم یا سوم اردیبهشت بود، خورشید مثل غنچه گل شکفت و به شیراز نور پاشید، عطر بهارنارنج سرتاسر کوچهها را پر کرده بود، مستوملنگ و سرشار از لذت دیدار صبح، آماده رفتن مدرسه بودم.
بخوانیدقصه کودکانه: مرد خیالباف || از تو حرکت، از خدا برکت!
یکی بود یکی نبود غیر از خدا کسی نبود. سالها پیش در یک ده بزرگ مردی زندگی میکرد. این مرد بهجای اینکه کار کند و زحمت بکشد همیشه در گوشهای مینشست و فکر میکرد
بخوانیدقصه کودکانه: فنقلی و زنبورهای عسل || عسل چطور درست میشه؟!
فنقلی به آسمان نگاه کرد. هزاران زنبور از بالای سرش گذشتند و روی درخت تنومند و کهنسالی که در آن نزدیکی بود، نشستند.
بخوانیدداستان واقعی: سه دقیقه در قیامت || تجربه نزدیک به مرگ یک مدافع حرم
داستان واقعی تجربه نزدیک به مرگ یک پاسدار مدافع حرم از جهان برزخ، ملاقات با فرشته ها و بازدید از بهشت برزخی
بخوانید