وقتی خورشید سلام میکند، پو رختخوابش را مرتب میکند. او بینی خود را تکان میدهد و به پنجههایش [دست] میمالد،
بخوانیدMasonry Layout
قصه کودکانه: سوزن جادویی و پسر بازیگوش || دزدی کار بدیه!
یکی بود و یکی نبود. جادوگری بود که سوزنی جادویی داشت و کافی بود جادوگر به او بگوید: «بدوز!» و این سوزن همهچیز میدوخت؛ از کیسه گرفته تا لباس و جوراب و کلاه!
بخوانیدقصه کودکانه: با مسافرت اطلاعات شما زیاد میشود || آموزش نام سبزیجات و میوه های جالیزی به کودکان
یک روز مامان خرگوش به خرگوش کوچولو گفت که برود و هویج پیدا کند. چونکه در سر راهش میتواند چیزهای زیادی یاد بگیرد.
بخوانیدقصه کودکانه: لاکپشت مغرور || فرمانروایی که با یک آروغ سرنگون شد
روزی بود و روزگاری. در یک جزیرهی دورافتاده، لاکپشتی بر آن فرمانروایی میکرد. جزیرهای کوچک و زیبا، تمیز و مرتب، آبش گرم و موجودات فراوانی در آن میزیستند. در آن جزیره لاکپشتهای زیادی بودند که از فرمانروای خود اطاعت میکردند
بخوانیدقصه کودکانه آموزنده: دهکدهی غرغروها || از زندگی راضی باشیم
یکی بود یکی نبود. در روزگاران گذشته در دهکده کوچک و قشنگی که در دامنه کوهی قرار داشت مردمی غرغرو زندگی میکردند که بیشتر وقتها از همهچیز شکایت داشتند.
بخوانیدقصه صوتی تصویری کودکانه: حالا چیکار کنیم کانگوروی آبی؟
قصه صوتی_تصویری کودکانه: حالا چیکار کنم کانگوروی آبی؟
بخوانیدقصه کارتونی کودکانه: گربه جادویی
قصه کودکانه کارتونی برای وقت خواب کودکان گربه جادویی
بخوانیدداستان کوتاه: شیرمحمد || نوشته: رسول پرویزی
روزهای آخر تابستان بود. هوای دشت گرم و مهآلود و خفه بود. زمین تفتیده بود و میجوشید. هُرم گرما مثل آتش دوزخ بدن را می جزاند. بدتر آنکه باغهای خرما را آب داده بودند،
بخوانیدداستان کوتاه: پالتو حنائیام || نوشته: رسول پرویزی
برف سال 1307 همه را به یاد صاحباختیار و ستونهایش و این شعر انداخت. تا زانو در برف مینشست. کوچههای تنگ و ترش شیراز کهن با آن قلوه کاری، غرق گلولای بود. عبور مشکل بود.
بخوانیدداستان کوتاه: زار صفر || نوشته: رسول پرویزی
صبح دوم یا سوم اردیبهشت بود، خورشید مثل غنچه گل شکفت و به شیراز نور پاشید، عطر بهارنارنج سرتاسر کوچهها را پر کرده بود، مستوملنگ و سرشار از لذت دیدار صبح، آماده رفتن مدرسه بودم.
بخوانید