داستان کودک: روزی روزگاری، یک پرندۀ قشنگ کوچولویی بود که خیلی به قشنگی خودش مینازید و خیلی ازخودراضی بود. پرندههایی که دوستش بودند به غرور و خودپسندی او میخندیدند و از او میپرسیدند: «تو که هیچ کاری بلد نیستی
بخوانیدMasonry Layout
داستان کودکانه: خرگوش || آشنایی کودکان با زندگی خرگوشها
داستان کودک: یک آقا خرگوش و یک خانم خرگوش تازه باهم آشنا شده بودند. آنها در خرگوشستان به هم برخورد کردند. همان راهروهای پرپیچوخم که خانوادههای بسیاری را به هم پیوند میدهد.
بخوانیدقصه کودکانه: شکم قورباغه || دنبال راه حل درست باش!
داستان کودک: دو بچه قورباغه، کنار آبگیری بازی میکردند که یک گاو برای نوشیدن آب به آنجا نزدیک شد. در همین حال یکی از بچه قورباغهها میخواست به کناری بجَهد که زیر سم گاو قرار گرفت.
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: کبوتر نوح | کدام حیوان از همه بهتر است؟
داستان کودک: حضرت نوح پیامبر خدا بود و برای راهنمایی مردم کوشش بسیار کرد. اما جز گروهی اندک به او نگرویدند. دیگران خیلی بد بودند و کارهای زشتی انجام میدادند و خدا برای مجازات آنها عذاب فرستاد.
بخوانیدداستان کودکانه: گربه و قناری || گربهای که تنبل نبود
داستان کودک: هوای شهر کمکم روشن میشد. گربه به آسمان زمستانی چشم دوخته بود و رفتن شب و آمدن روز را تماشا میکرد. قناری هنوز توی قفسش خواب بود. گربه هرروز صاحبش را در تمام مدتی که برای رفتن سر کار آماده میشد تماشا میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه: خر در لباس شیر || عاقبت لاف و گزاف
داستان کودک: سالها پیش، در یک جنگل بزرگ الاغی زندگی میکرد که یک روز، بستهای را در جاده پیدا کرد. وقتی آن را باز کرد، با تعجب دید که داخل آن یک پوست شیر قرار دارد.
بخوانیدقصه خیالانگیز کودکان: قصر گربه سفید || فانتزی برای کودکان
داستان کودک: روزی و روزگاری، پادشاهی بود که سه پسر داشت و به آنها افتخار میکرد. او مدتها در فکر این بود که یکی از پسرانش را جانشین خود کند. یک روز، سه پسرش را نزد خود خواند و گفت: «یک سال وقت دارید، سگ زیبایی را پیدا کنید و برایم بیاورید...
بخوانیدداستان کودکانه و آموزنده: قفس طلایی || ارزش آزادی
داستان کودک: یکی بود یکی نبود غیر از خدای بزرگ و مهربان هیچکس نبود. در گذشتههای نهچندان دور، دخترک کوچکی به نام مریم در کنار جنگلی سرسبز و خرم زندگی میکرد.
بخوانیدقصه کودکانه: فرانکلین در صحنه || کودکان و غلبه بر ترس
داستان کودک: فرانکلین میتواند اعداد را به ترتیب بشمارد. او نشانی خانهشان را میداند و نام شش شکل مختلف را از حفظ است؛ اما بعضی وقتها فراموشکار میشود.
بخوانیدداستان کودکانه: فیل کوچولو || آشنایی با زندگی فیل ها در طبیعت
داستان کودک: یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربان هیچکس نبود. توی دنیای بزرگ، در یکی از جنگلهای آفریقا، یک فیل کوچولو بود که با پدر و مادر و خواهرها و برادرهایش زندگی میکرد.
بخوانید