Masonry Layout

داستان خواب کودکان: شنل قرمزی

قصه-کودکانه-شنل-قرمزی

داستان کودک: روزی روزگاری، دختری بود که مادربزرگش به او یک شِنِلِ زیبایِ قرمز داده بود. دختر کوچولو این شنل را خیلی دوست داشت. آن‌قدر این شنل را دوست داشت که هیچ‌وقت دلش نمی‌خواست آن را از تنش دربیاورد.

بخوانید

قصه کودکانه: گرگ و بره || برای حل مشکل، فکرت را به کار بینداز!

قصه-کودکانه-گرگ-و-بره

قصه کودک: هوا کم‌کم تاریک می‌شد که چوپان، گلۀ گوسفندان را از چراگاه جمع کرد و راه آغل را در پیش گرفت. تنها برۀ بازیگوش بود که با پروانه‌های زیبا مشغول بازی بود، بی‌خبر از اینکه گله خیلی از او دور شده است.

بخوانید

داستان کودکانه: اردک || آشنایی کودکان با زندگی اردک‌های وحشی

داستان-کودکانه-اردک-زندگی-اردک-های-وحشی

داستان کودک: بهار بود. اردک‌ها تازه از پروازی طولانی از جنوب به دریاچه بازگشته بودند. آقا اردک‌ها با سروصدای زیاد روی آب شنا می‌کردند و با غرور، زور و قدرت خود را به خانم اردک‌ها نشان می‌دادند.

بخوانید