دو جاهل در صحرای بلخ میرفتند. راه دراز بود اما از جهالت تا حماقت راه درازی نیست. نادانِ احمق یا حرفی ندارد یا در گفت و شنید، چیزی برای دعوا پیدا میکند.
بخوانیدMasonry Layout
قصههای مُلستان: مردی که یکی را دوتا میدید || گناه دوبرابر
مردی بود که چشمش «اَحوَل» [لوچ] بود یعنی یکی را دو تا میدید و از بس به این علت در کار خود اشتباه میکرد کار مرتبی به او نمیدادند. در شمردن اشتباه میکرد، در راه رفتن اشتباه میکرد
بخوانیدقصههای گلستان: سفر تجربه || سرانجام تربیت نادرست و لوس کردن بچه
پدر خوشحال بود و مادر هم خوشحال بود که بعد از چند تا دختر قد و نیم قد، حالا خدا به آنها یک پسر داده است. خدا کار خودش را کرده بود و حالا بقیۀ کار در دست پدر و مادر بود: نگهداری و تربیت.
بخوانیدقصههای گلستان: آزادی و آزادگی || قناعت، مایۀ عافیت است
خلیفه عباسی تازه به خلافت رسیده بود و خبر رسید که بعضی از سرجُنبانان، نافرمانی میکنند. ناچار خلیفه ازیکطرف سرکشان را تهدید میکرد و از طرف دیگر دوستان را مینواخت
بخوانیدداستان: لوطی انتری و جدال عمو علی || سرگرمی بیفایده و لهو و لعب
این داستان، حکایت سرگرمیهای بیفایده و لهو و لعبهای بیارزشی است که امروزه در شبکههای اجتماعی همچون اینستاگرام رواج یافته است: همت آباد شهری بود مانند علیآباد، با همه جور آدم و زندگی فراهم. نه اینکه غم نداشتند، یا چیزی کم نداشتند. هر جا که آدمی هست یک بیش و کمی هست.
بخوانیدقصههای گلستان: حساب سرنوشت || نجات از مرگ بهخاطر مهر و محبت
سفر دریا بود و کشتی از ساحل حرکت کرد. مسافران کشتی چند تن از بازرگانان بودند که به تجارت میرفتند و دسته ای از جهانگردان که به سیاحت میرفتند.
بخوانیدقصههای گلستان:تاثیر همنشین بدنام || با هر که نشستی، مثل همانی
دسته ای از راهزنان راه کاروانی را بسته بودند و دارایی مسافران را برده بودند. وقتی خبر به شهر رسید حاکم دستور داد لشکری انبوه فراهم آوردند و فرسخها دورتر از محل واقعه، اطراف بیابان وسیع را در محاصره گرفتند
بخوانیدقصههای گلستان: داستان سه گاو و فریب روباه | عاقبت نفاق و دودستگی
یک روز روباه آمد پیش شیر و گفت: «ارباب، وضعم خیلی خراب است، هیچی پیدا نمیشود، آمدم ببینم اینجاها در خدمت شما گوشتی چیزی نیست؟» شیر گفت: «به جان عزیزت من هم یک هفته است گوشت نخوردهام.
بخوانیدداستان حضرت علی علیه السلام و شمردن موی ریش || دانش بیفایده
در یکی از روزهای سال آخر زندگی حضرت علی علیهالسلام بود. علی بعد از ادای نماز بر منبر نشست، خطبهای خواند و مردم را به آنچه خیر و صلاحشان بود موعظه کرد.
بخوانیدداستان: گدای نابینا و دزد بینوا || حساب ذره المثقال
مرد بینوایی به جستجوی کار از شهری به شهری سفر کرد. در آنجا کاری پیدا کرد و مدتی به قناعت زندگی کرد تا قدری پول پسانداز کرد، ولی یک روز بیکار شد.
بخوانید