یکبار گرگها به سگها گفتند: «چرا شما که درست مثل ما هستید، با ما به تفاهمی برادرانه نمیرسید؟ بین ما هیچ تفاهمی وجود ندارد.
بخوانیدMasonry Layout
قصه آموزنده ازوپ: چاه مَکَن بَهر کسی || عاقبت نقشه و توطئه چینی
جز روباه، تمام جانوران به دیدار شیر پیری که در غاری به بستر بیماری افتاده بود، رفتند. گرگ از فرصت استفاده کرد و مشغول بدگویی از روباه شد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: مذاکره از موضع ضعف
هنگامیکه خرگوشها برای جانوران جنگلی سخنرانی کردند و به آنها گفتند که سهم تمام جانوران باید برابر باشد، شیرها جواب دادند...
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: همه را به یک چوب نباید راند || فرق فروتنی و طمع
شیری بر سر گاو نری که شکار کرده بود، ایستاده بود. راهزنی از راه رسید و سهمی از گوشت گاو تقاضا کرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: افتادۀ بزرگ || خدا هیچکس را خوار و ذلیل نکند
شیری پیر و درمانده و ناتوان بر زمین افتاده بود و آخرین نفسهای خود را میکشید. در این هنگام گرازی از راه رسید و با دندانهای سهمگین خود ضربۀ مهلکی به شیر زد
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: سهم شیر || حد و اندازۀ خودت را بشناس!
شیری با گورخری به شکار رفتند. شیر به هنگام شکار، از قدرت خود و گورخر از لگدهای چابک خود استفاده میکرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: سیلیِ نقد || از داشتههایت راضی باش
شیری خرگوشی را خُفته یافت و آمادۀ خوردن او شد که ناگهان چشمش به آهویی افتاد. شیر، خرگوش را رها کرد و سر در پی آهو گذاشت.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: به سود دیگران || نتیجۀ دعوا، ضرر است
در یکی از روزهای گرم تابستان، شیری با گرازی همزمان به چشمۀ کوچکی رسیدند. در این هنگام بین آن دو، بر سر اینکه کدامیک اول آب بنوشد، نبردی مرگبار درگرفت؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: خلع سلاح || هیچ پیشنهادی را بهسرعت نپذیر.
شیری عاشق دختر برزگری شد و از او خواستگاری کرد. برزگر نه دلش میآمد دخترش را به جانوری وحشی بدهد و نه جرئت مخالفت داشت؛
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: شیرها و آدمها || آدم لافزن رسوا میشود
روزی شیری و آدمی همسفر شدند. آن دو همچنان که راه میرفتند لاف میزدند و به هم فخر میفروختند.
بخوانید