Masonry Layout

قصه کهن روسی: گربه و روباه / چرا تمام حیوانات از گربه می‌ترسند #2

قصه کهن روسی: گربه و روباه / چرا تمام حیوانات از گربه می‌ترسند #2 1

یک مرد دهاتی گربه‌ی نر خیلی شیطانی داشت. این گربه آن‌قدر مرد دهاتی را اذیت کرده بود که مرد دهاتی نزدیک بود از دستش دق کند. روزی مرد دهاتی گربه را توی گونی انداخت و با خودش به جنگل برد و هم آنجا، ولش کرد.

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: گربه و پیرزن / حد و اندازه‌ی خودت را بشناس

قصه-کودکانه-آموزنده-گربه-و-پیرزن

یکی بود، یکی نبود؛ زیر گنبد کبود، پیرزن مهربانی بود که توی یک خانه‌ی کوچک زندگی می‌کرد. این پیرزن یک گربه‌ی سفید پشمالو و یک ماهی سرخ کوچولو داشت. برای گربه، یک جای گرم‌ونرم درست کرده بود و برای ماهی، یک تنگ بلوری قشنگ خریده بود.

بخوانید

قصه کودکانه روستایی: پند‌های پیرمرد / در زندگی با بزرگترها مشورت کنیم

قصه-کودکانه-آموزنده--پند‌های-پیرمرد

آن‌طرف جنگل‌های پردرخت، بعد از رودخانه‌های پرآب، پای یک کوه بلند، دهکده‌ی کوچکی بود. توی این دهکده، رسم بود که پیرمردها و پیرزن‌هایی که نمی‌توانستند کار بکنند را به جنگل می‌بردند و آن‌ها را همان‌جا می‌گذاشتند و برمی‌گشتند.

بخوانید

قصه کودکانه آموزنده: غذای پیرزن کوچولو / هنگام فقر و نداری هم می توان بخشنده بود

قصه کودکانه آموزنده: غذای پیرزن کوچولو / هنگام فقر و نداری هم می توان بخشنده بود 4

سال‌های سال پیش، توی یک دهکده‌ی کوچولو، پیرزن کوچولویی تنهای تنها، توی یک خانه‌ی کوچولو زندگی می‌کرد. یک روز که پیرزن کوچولو چیزی برای خوردن نداشت، از خانه بیرون رفت و یک گردوی کوچولو پیدا کرد؛ کجا؟ درست زیر یک درخت کوچولوی گردو؛

بخوانید

قصه کودکانه روستایی: کلوچه گردویی چه مزه‌ای داشت؟ / پیش‌آمدهای دوران کودکی، درس‌های بزرگی برای زندگی آینده هستند

قصه-کودکانه-روستایی-اموزنده-کلوچه-گردویی-چه-مزه‌ای-داشت؟

یکی بود یکی نبود. کنار یک تپه‌ی سبز، خانه‌ی کوچکی بود. توی این خانه، دهقانی با همسرش زندگی می‌کرد. دهقان و همسرش دو پسر و یک دختر داشتند. اسم پسر کوچکشان یونس بود. آن‌ها یک گوسفند چاق و پشمالو هم داشتند.

بخوانید