زئوس، یک گاو نر، پرومِته یک انسان و آتِنا یک خانه ساختند. سپس برای داوری در مورد عیب و نقص کارشان، موموس را انتخاب کردند.
بخوانیدMasonry Layout
قصه آموزنده ازوپ: مفت و مجانی || مغرور و ازخودراضی نباش!
هِرمِس که دلش میخواهد از ارزش خود نزد انسانها باخبر شود، لباس مبدل میپوشد و به کارگاه مجسمهسازی میرود.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: گاری خباثت || شُهرت بد سالها روی انسان میماند
روزی، روزگاری هِرمِس گاریای پر از دروغ و شرارت و نیرنگ را به گوشه و کنار جهان میبرد و اندکاندک آن را در میان کشورهای گوناگون، پخش میکرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: دعایی که بهسرعت مستجاب شد || دعاهای خوب کنید!
گاوچرانی به هنگام چراندن گاوها، گوسالهای را در مَرغزار گم کرد. گاوچران نذر کرد که اگر دزدِ گوسالۀ خود را بیاید، بزغالهای برای زئوس قربانی کند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: چه طُرفه موجودی است آدمی! || از خدا تشکر کن!
آوردهاند که زئوس، جانوران را در برابر چشمان انسان میساخت و آنها را با تواناییهای گوناگون از زور گرفته تا سرعتِ دویدن و پریدن، مجهز میکرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: جز امید چیزی نماند || آخرین چاره، امید است
زئوس تمام خوبیهای زندگی را درون سبویی ریخت، درِ سبو را بست و آن را به مردی مطمئن سپرد. مرد که کنجکاوی امانش را بریده بود، برای اطلاع ازآنچه درون سبو بود، درِ سبو را گشود.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: تو را چه به قضاوت || زود قضاوت نکنیم!
مردی، کشتیِ شکستهای دید، دستهایش را به آسمان بلند کرد و به بیدادگری خدایان اعتراض کرد.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: خردهفروش بیایمان || برای پول به هر کاری تن نده
روزگاری مردی مجسمهای چوبی از هِرمِس ساخت و آن را برای فروش به بازار برد. ازآنجاکه پس از مدتی، خریداری به سراغ او نیامد
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: راه رفتن با شکم || فقر و گرسنگی، مانع پیشرفت است
شکم و پاها باهم بگومگو میکردند که کدامیک قویترند. پاها اصرار داشتند که آنها قویترند.
بخوانیدقصه آموزنده ازوپ: راندهشده || بهتر است از بعضیها هدیه نگیریم
به هنگام ازدواج زئوس، هر جانوری هدیهای درخور توان خود برای او برد. مار نیز گلی به دهان گرفت و با آن به آسمان خزید؛
بخوانید