یک روز صبح، وقتی شاهزاده بِلا از پنجرهی اتاقش به بیرون نگاه کرد، دید برف سنگینی سرتاسر کاخ را پوشانده است. سقفِ برج و باروها و روی دیوارها پر از برف بود. برف، همهجا حتی داخل چاه و روی کلاه سربازان محافظ دیده میشد.
بخوانیدMasonry Layout
داستان کودکانه: خرسِ آوازهخوان || پاداش مهربانی با حیوانات
سالها پیش، پسری بود به اسم پیتِر. او پسر آرامی بود و به همهی موجودات، خصوصاً به حیوانات و پرندگان جنگل خیلی علاقه داشت. بارها پیش آمده بود که بال شکستهی پرندهای را درمان کرده بود و یا گورکنی را از توی تله نجات داده بود.
بخوانیدداستان کودکانه: بستهی بزرگ || سرانجامِ ولخرجی کردن
روزی روزگاری، مرد پیری با همسرش زندگی میکرد. آنها یک خانهی کوچک داشتند و خانهی آنها یک حیاط داشت و از زندگیشان خیلی راضی بودند. آنها دوستان و همسایگان خوبی داشتند و همهچیزشان را با آنان قسمت میکردند.
بخوانیدوبگردی امشب! تجربه من از دیجیاتو و شعر نو
میگن آدمهای موفق وقتی سر کارشون هستند، تمام توجهشون متوجه کارشونه و وقت تلف نمی …
بخوانیدداستان کودکانه: شیرِ گمشده || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری، بچه شیری بود به اسم لِنی. او یک بچه شیر خیلی کوچولو بود، ولی خودش خیال میکرد که شجاعترین شیر آفریقاست.
بخوانیدداستان کودکانه: فریاد غول || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری، یک غول گُنده در یک سرزمین دوردست زندگی میکرد. او روی قلهی کوه مرتفع، یک غار بزرگ را خانهی خودش کرده بود. او تخت خواب، میز و صندلیهایش را از تنهی درخت درست کرده بود و وقتی میخواست آب بخورد، وان حمام را پر از آب میکرد و آن را با دو سه تا هورت سَر میکشید.
بخوانیدداستان کودکانه: سرباز شکلاتی || قصه شب برای کودکان
توی ویترین یک مغازهی شیرینی فروشی، یک سرباز شکلاتی بود. او گوشهای شکلاتی، ابروهای شکلاتی و سبیلهای تابدار شکلاتی داشت که خیلی هم به آنها مینازید. ولی بیشتر از همه، لباس براق آلومینیومیاش را دوست داشت.
بخوانیدداستان کودکانه: دختر گیس طلا و سه خرس || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری، دختر کوچولویی بود که موهای بلند طلایی داشت. همه او را به اسم گیس طلا میشناختند. گیس طلا و مادرش با همدیگر در یک کلبهی کوچک و دِنج در جنگل زندگی میکردند.
بخوانیدداستان کودکانه: چنگ سحرآمیز || قصه شب برای کودکان
روزی روزگاری، دورهگردی بود که هرروز در جای همیشگیاش در میدان بازار مینشست و چَنگ مینواخت. چنگ او یک چنگ معمولی نبود؛ یک چنگ سحرآمیز بود.
بخوانیدرفته بودم بلاگفا…
یه یادداشت بیتعارف دیگه… رفته بودم بلاگفا… ببینم مردم هنوز دنبال وبلاگن یا نه! چندتا …
بخوانید