هر شهری که میخواهد شهر نامیده شود نه دهکده، برای خود جارچی شهر دارد و هر جارچیای دو طبل دارد. یکی را هنگام اعلام خبرهای عادی میزند، مثلاً «ماهی تازه در بندر میفروشند!» طبل دیگر بزرگتر است و صدای بَمتری دارد؛
بخوانیدMasonry Layout
قصه های پریان: در اتاق بچهها || هانس کریستین اندرسن
پدر و مادر و تمام بچههای دیگر به تئاتر رفته بودند. تنها آنا و پدربزرگش در خانه بودند. پدربزرگ گفت: «ما هم میخواهیم به تئاتر برویم. چهبهتر همین حالا اجرا آغاز بشود.» آنا کوچولو آهی کشید و گفت: «ولی ما که نه تئاتر داریم نه بازیگر، آخر عروسک پیر من به دلیل اینکه خیلی کثیف است نمیتواند بازی کند؛
بخوانیدقصه های پریان: اسقفِ صومعهی بورگلوم و خویشانش
در کرانهی باختری ژوتلندیم، بفهمینفهمی در شمال تُرب زار پهناور، صدای کوبش موجها را بر ساحل میشنویم، اما نمیتوانیم اقیانوس را ببینیم. چون یک تپهی دراز ماسه میان ما و دریا گسترده شده. اسبهایمان خستهاند.
بخوانیدکتاب قصه کودکانه خیالی: سرزمین پریان || در جستجوی شیردال گمشده
در «ناگالا» (سرزمین پریان) همه نگران و ناراحت بودند. تاریکی شب همهجا را فراگرفته بود و باد شدیدی در و پنجرهها را به هم میکوبید و رعدوبرق آسمان را روشن میکرد. رایانون، ملکهی پریان با ناراحتی در قصرش قدم میزد و منتظر مأموران بالدارش بود تا از شیردال که گم شده بود خبری بیاورند.
بخوانیدقصه کودکانه: پری خواب ها || سلامتی، گنج پنهان
در یک شب قشنگ بهاری که آسمان پر از ستارههای درخشان بود، کبوترِ سپیدِ زرینبال روی شاخهی درخت پرورشگاه نشسته بود و به سپیده کوچولو نگاه میکرد. سپیده سرش را روی بالش گذاشته بود و گریهکنان میگفت: - چرا کسی را ندارم؟ چرا هیچچیز ندارم؟ چرا؟
بخوانیدداستان کودکانه: پری ناز یا ناز پری؟ || قدر زندگی را بدانیم.
سلام. اسم من پری ناز است. من تنها فرزند پدر و مادرم هستم. پدرم معلم است و مادرم خانهدار. هر دو نفر به قول خودشان از صبح تا شب کار میکنند تا من راحت زندگی کنم؛ اما به نظر من کارشان فایدهای ندارد. هیچوقت نمیتوانند آنچه را که من میخواهم برایم بخرند.
بخوانیدکتاب شعر کودکانه: پری دریایی و اژدهای هفتسر
یک پری دریایی با موهای حنایی با دو تا چشم آبی گونههای سرخابی تو شیشهای از بلور توی یک دنیای دور اسیر و افسرده بود تنها و پژمرده بود
بخوانیدقصه کودکانه: کی لباسها را روی زمین ریخته؟
یک روز قشنگ بهاری، خرگوش خانم یک سبد پر از لباسهای کثیف را در آب رودخانه شُست و آنها را جمع کرد و به خانه آورد. خرگوش خانم در حیاط خانهاش طناب خیلی بلندی از این درخت به آن درخت بسته بود و لباسهای تمیز و سفید را یکییکی روی آن پهن کرد.
بخوانیدشعر کودکانه: پری کوچولو و درخت آلو || با جانوران مهربان باشیم
پری خانمِ کوچولو زیر درخت آلو مواظبه پرندهها رو شاخهها نشینند میوههای رسیدهی درختشو نچینند اما پرندههای تیز و ناقلا برق و بلا مینشینند رو شاخهها.
بخوانیدقصه کودکانه: پری فروردین || به یاد چهارشنبه سوری های سادهی قدیم
در گوشهای از آسمان و از روی یک ستارهی درخشان، پریِ کوچکی به نام فروردین داشت به زمین خدا نگاه میکرد؛ اما چشمهایش پر از غم بود. چون زمین را سروصدا و دود و غبار زیادی فراگرفته بود. آن پری کوچک دلش میخواست به زمین بیاید، اما نمیتوانست! فقط زمین را نگاه میکرد و غصه میخورد.
بخوانید