Masonry Layout

قصه کودکانه روستایی: خانه آباد کن، دل شاد کن / قدر نعمت ها را بدانیم

قصه-کودکانه-روستایی-خانه-آباد-کن،-دل-شاد-کن

برگ گل قصه می‌گفت. قصه‌ی کی را؟ قصه‌ی دختر یکی یک‌دانه را می‌گفت: پیرزنی بود که یک دختر داشت؛ پیرزن تمیز و مرتب بود؛ اما دختر سربه‌هوا بود، دل به کار نمی‌داد و هیچ کاری را به آخر نمی‌رساند.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: هدیه تولد بابا سنجاب + متن فارسی قصه / به جای قهر کردن، دوست باشیم / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 62#

قصه صوتی کودکانه: هدیه تولد بابا سنجاب + متن فارسی قصه / به جای قهر کردن، دوست باشیم / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 62# 1

موش موشی و بچه خرس و جوجه اردک و سمورک یک روز صبح، خوشحال و خندان رفتند دم در خانه‌ی سنجاب کوچولو تا باهاش بازی کنند. ولی سنجاب کوچولو که خیلی ناراحت و بی‌حوصله به نظر می‌رسید

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: لاکی کوچولو و خانه‌ی نقلی‌اش + متن فارسی قصه / آفرینش تمام موجودات دلیلی دارد / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 61#

قصه-صوتی-مریم-نشیبا-لاکی-کوچولو-و-خانه‌ی-نقلی‌اش-به-همراه-متن-قصه

روزی روزگاری توی یه جنگل خیلی بزرگ و سرسبز، یه بچه لاک‌پشت کوچولو با مامان و باباش زندگی می‌کرد. بچه لاک‌پشت کنجکاو و بازیگوش قصه‌ی ما اسمش لاکی کوچولو بود.

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: قانون جدید + متن فارسی قصه / قوانین و مقررات به زندگی ما نظم می‌دهد / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 60#

قصه صوتی کودکانه: قانون جدید + متن فارسی قصه / قوانین و مقررات به زندگی ما نظم می‌دهد / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 60# 2

یک روز صبح وقتی بابا خرسی نشسته بود روی صندلی چوبی شو داشت روزنامه می‌خوند، مامان خرسی رفت تو اتاق بچه‌ها و صداشون کرد و گفت: «قهوه‌ای، خاکستری، زود بیدار بشین. پاشین پاشین بچه‌های قشنگم صبح شده.»

بخوانید

حکایات گلستان: غلام دریا ندیده / قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید

حکایات گلستان: غلام دریا ندیده / قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید 4

آورده‌اند که در زمان قدیم، پادشاهی تصمیم گرفت به سرزمینی دیگر سفر کند. وسایل سفر را مهیا کرد و یکی از غلامانِ نزدیک خود را نیز با خود به همراه برد، آن‌ها به کشتی نشستند و سفر را آغاز کردند.

بخوانید

حکایات گلستان: لیلی و مجنون / چشم ها را باید شست

قصه-های-گلستان-سعدی-لیلی-و-مجنون

آورده‌اند که در زمان قدیم، یکی از حاکمان عرب، داستان عشق مجنون را شنید و به حیرت افتاد و انگشتِ تعجب به دندان گَزید. به او گفتند که مجنون از عشق لیلی به کوه و بیابان پناه برده و با گوزن‌ها و آهوها و پرنده‌ها و چرنده‌ها و خزنده‌ها زندگی می‌کند

بخوانید

قصه صوتی کودکانه: فوتبالیست کوچولو + متن فارسی قصه / مسخره کردن دیگران کار خوبی نیست / قصه‌گو: خاله مریم نشیبا 59#

قصه-صوتی-خاله-مهناز-می‌خواهم-فوتبالیست-کوچولو-به-همراه-متن-قصه

یه ماری بود، بله، یک ماری بود به اسم «نیش‌ نیشک» که چهارتا دوست خیلی خوب و صمیمی داشت. اسم‌های دوست‌هاش رو براتون بگم: خرگوشک، سنجاب چه، بچه فیل و زرافه کوچولو.

بخوانید