لیلی لیلی حوضک! جوجه اومد آب بخوره افتاد تو حوضک! مرغه نگاه کرد، خروسه هم دوید، لب حوض رسید، جوجهشو ندید - جوجه ی من کو؟
بخوانیدMasonry Layout
قصه صوتی قدیمی: دخترک دریا || هانس کریستین اندرسن
اون دوردورها، وسط اقیانوس، آب، عین گلبرگهای گل دکمهای آبیه و مثل شفافترین شیشهها، صاف. اما عمق اون زیاده. اونقدر زیاد که هیچ لنگری به قعر اون نمیرسه و باید هزارتا منار روی هم گذاشت تا از ته اقیانوس به سطح آب رسید...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: قصهی طوقی || سروده م. آزاد – کامل
یکی بود، یکی نبود. مرغکی بود خیلی قشنگ، زبروزرنگ، بال و پرش رنگبهرنگ. پر که میزد تو آسمون، درست میشد رنگین کمون، سبز میشد، زرد میشد، آبی میشد، قرمز عنابی میشد. جیک و جیک و جیک آواز میخوند.
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: شاهزاده شاد || نوشته اسکار وایلد – کامل
در بلندترین نقطهی شهر، روی پایهی بزرگی، مجسمهی شاهزادهی شاد برپا بود. تنش سراپا پوششی از طلای ناب داشت و دو یاقوت کبود درخشنده به جای چشمهاش بود و دستهی شمشیرش از یاقوت درشت سرخ بود. همه از شاهزادهی شاد تعریف می کردند و اونو دوست داشتند و در حرفهاشون، از اون مثال میآوردند…
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: بزی که گم شد || بخش 1 و 2 کامل
سالها پیش از این توی یک ده، پیرمردی زندگی میکرد که یه بز داشت. یه بز خیلی بزرگ، دندون طلای سم طلا ، قدش بلند، پشمش مثل نخ طلا، ریشش سفید، چشمهاش سیاه، شاخش بلند و پیچیده، رنگ حنا. پیرمرد این بز وُ خیلی دوست داشت و به هیچکس هم نشونش نمیداد...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: پیتر و گرگ || بخش 1 و 2 کامل
بچه های عزیز! می خوام حالا یه داستان خیلی قشنگ براتون تعریف کنم. این داستان درباره یه پسر کوچولو به اسم پیتر و یه گرگه. البته من به تنهایی اونو براتون تعریف نمی کنم. بلکه یک ارکستر بزرگ، منو در گفتن این داستان همراهی میکنه...
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: آهو و پرنده ها || به روایت: احمد شاملو
صحرایی بود بزرگ بزرگ، پر از پرنده و چرنده. در وسط این صحرا یك آبگیر بزرگ بود که تمام پرنده ها و چرنده ها دور آن جمع شده بودند. در این صحرا جز پرنده و چرنده، جانوری نبود. خوشحالی پرنده ها و چرنده ها و زندگی آنها، بسته به این آبگیر بود.
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: دریاچه قو || یک باله از چایکوفسکی
در زمانی دور، خیلی دور، جنگلها جایگاه شیاطین و اجنه بود که شبها در جامهی مهتاب، زیر درختها پرسه میزدند. پریها روی زمین قدرت زیادی داشتند. اما جادوگرها که موجودات بیرحمی بودند، اندام مقتدرترین امیران و حاکمان را از وحشت به لرزه در میآورند.
بخوانیدقصه صوتی قدیمی: بابا برفی || نوشته: جبار باغچه بان
آن سال زمستان، زمستان سختی بود: درختها را سرما زده بود، سبزیشان رفته بود، مثل شاخ بز، خشك و قهوه یی رنگ شده بودند. نه گل مانده بود نه سبزه، نه ريحان، نه پونه، نه مَرزه. آب هم از رفتن خسته شده بود، یخ زده بود.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: گوزن مغرور || با صدای مریم نشیبا
اسم گوزن قصهی ما«شاخ بلند» است. شاخ بلند هیچ دوستی نداشت و با هیچ حیوانی هم دوست نبود. یک روز آب دریاچه یخ زده بود و حیوانات جنگل نمیتوانستند آب بخورند. اما شاید گوزن بتواند با شاخهایش کاری بکند ...
بخوانید