Masonry Layout

قصه های شیرین فیه ما فیه: راز جهان‌گشایی مغول‌ها

قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-راز-جهان‌گشایی-مغول‌ها

در اندرون آدمی، عشق و درد و بی‌قراری و خواسته‌ای است که اگر هزاران دنیا از آنِ او شود، بازهم آسایش و قرار نمی‌یابد. مردم در دانش و هنر و این‌همه پیشه پیچیده‌اند و باز آرامش ندارند، زیرا چیزی که دل آن‌ها می‌خواهد، به‌آسانی به دست نمی‌آید.

بخوانید

قصه های شیرین فیه ما فیه: پادشاه و دلقک

قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-پادشاه-و-دلقک

پادشاهی بر لب جویی نشسته بود دل‌تنگ و اندوهگین و نزدیکانش از او هراسان و ترسان، چراکه دل‌تنگی‌اش با هیچ نیرنگی گشوده نمی‌شد. پادشاه دلقکی داشت که با او مهربان بود. نزدیکان پادشاه از او خواستند که به نیرنگی پادشاه را بخنداند.

بخوانید

قصه های شیرین فیه ما فیه: غربال در مُشت

قصه-های-شیرین-فیه-ما-فیه-مولوی-غربال-در-مُشت

مولانا گفت: کسی نزد سید برهان‌الدین آمد و گفت: «ستایش تو را از فلانی شنیدم.» سید گفت: «آیا او مرا می‌شناسد که ستایشم می‌کند؟ اگر از روی سخنانم شناخته که نشناخته است، اما اگر به‌راستی از اندرونم آگاه شده باشد، پس ستایش او درست است.»

بخوانید