سلام به بچه های گل به گل های تُپُل مُپُل
بخوانیدMasonry Layout
قصه تصویری کودکانه: طبلزن
قصه تصویری کودکانه طبلزن
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: شاهزاده هاسه
قصه تصویری کودکانه شاهزاده هاسه
بخوانیدداستان کوتاه: شلوارهای وصلهدار / کلاس درس را برای بچهها جهنم نکنیم
آقای ناظم صدبار گفته بود کتوشلوار بپوشید، اما کسی گوش نمیداد. شاگردان همچنان با عبا و سرداری و عمامه و کلاه قجری به مدرسه میآمدند. آن روز بالاخره ناظم به ستوه آمد
بخوانیدداستان کوتاه: زنگ انشاء نوشته رسول پرویزی / آقا معلم، نفسش از جای گرم بلند میشود
آقای معلم، نفسش از جای گرمی بلند میشود. او نمیداند من در چه جهنمی به نام خانه زندگی میکنم. او از تندخویی و خشونت شما، از بدبختی و نکبت من خبر ندارد.
بخوانیدقصه عامیانهی کرهای: دختر جوان آسمانی و هیزمشکن
در زمانهای قدیم، یک پسر جوان در خانهای در استان «گانگ وُن شمالی» نزدیک دامنهی کوه الماس زندگی میکرد. او خیلی فقیر بود، به همین خاطر برای به دست آوردن پول هرروز به کوه میرفت و هیزم میشکست
بخوانیدقصه عامیانهی کرهای: پیازها / وقتی آدمها آدمخوار بودند
دوران اولیهی تاریخ بشر، دورهای بود که مردم یکدیگر را میخوردند. آنها همدیگر را مانند حیوانات اهلی میدیدند و هر جا گیرشان میافتاد، سلاخی میکردند.
بخوانیدقصههای کلیله و دمنه: جواهر مشکلگشا / انتقام هوشمندانه از مار ستمگر
در بیشهای دور، کلاغی روی درختی لانه داشت. او غمی بزرگ داشت که روزگارش را مانند رنگ پرهایش سیاه کرده بود. غمی که راه چارهای برای آن پیدا نمیکرد.
بخوانیدقصههای کلیله و دمنه: درخت دروغگو / سرانجام طمع و دروغ
قنبر و کریم در زیر آفتاب داغ، بیابان عرقریزان بهطرف شهر و خانهشان میرفتند. قنبر که چهرهای آفتابسوخته و بدنی تنومند داشت، جلوتر و کریم پشت سرش هنهنکنان راه میرفت.
بخوانیدقصه عامیانهی کرهای: جواهر زبان روباه / افسانهای از کره
در زمانهای قدیم در دهکدهای مدرسهی بزرگی وجود داشت که حدود صد دانشآموز شبها میآمدند و با صدای بسیار بلند درس میخواندند. بعضی وقتها که بچهها برای رفتن به خانههایشان دیرشان میشد
بخوانید