Classic Layout

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-خانم-تروده

قصه کودکانه : خانم ترودِه / لجبازی و فضولی کار خوبی نیست

روزگاری، دختربچه‌ای بود که خیلی لجباز و فضول بود. او با این اخلاق بدش همه را اذیت می‌کرد. حتی به حرف پدر و مادرش هم گوش نمی‌کرد و هر کاری که دلش می‌خواست، انجام می‌داد. خوب، معلوم است که عاقبت چنین دختری چه می‌شود!

بخوانید
قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-بچه‌های-تمیز

قصه کودکانه: بچه‌های تمیز / یک شانه، مسواک و آینه شخصی داشته باش

روزی، روزگاری خواهر و برادر کوچکی بودند که هرروز صبح بعد از صبحانه دندان‌هایشان را مسواک می‌زدند. بعد جلو آینه می‌ایستادند و موهایشان را شانه می‌کردند. آن‌وقت برای بازی به مزرعه‌ای که جلو خانه‌شان بود می‌رفتند.

بخوانید
قصه های شب برای کودکان ایپابفا خواهش بیجا

قصه کودکانه پیش از خواب: خواهش بیجا / مواظب باش چه قولی می‌دهی

روزی، روزگاری کشاورزی پسری داشت که قدش به‌اندازه یک انگشت شست بود و سال‌ها بعد از تولدش حتی به‌اندازه سرسوزن هم رشد نکرده بود. به‌این‌ترتیب، حسرت داشتن یک پسر بزرگ و قوی به دل کشاورز و زنش مانده بود.

بخوانید
قصه کودکانه پیش از خواب: بندانگشتی 1

قصه کودکانه پیش از خواب: بندانگشتی

روزی روزگاری، دهقان فقیری بود که با همسرش در کلبه‌ای زندگی می‌کرد. شب‌ها دهقان کنار اجاق می‌نشست و آتش را باد می‌زد. همسرش هم در گوشه‌ای می‌نشست و نخ می‌ریسید. شبی از شب‌ها دهقان به همسرش گفت: «چه بد است که ما بچه نداریم! خانه‌ی بی بچه، خیلی ساکت است.

بخوانید
قصه های شب برای کودکان ایپابفا بچه‌های طلایی

قصه کودکانه پیش از خواب: بچه‌ های طلایی / ماهیگیر و ماهی جادویی

زن و مرد فقیری بودند که از راه ماهیگیری زندگی می‌کردند. آن‌ها چیزی جز یک کلبه‌ی کوچک نداشتند و زندگی‌شان به‌سختی می‌گذشت. حتی بعضی وقت‌ها به‌زور می‌توانستند شکمشان را سیر کنند. روزی مرد برای گرفتن ماهی، تورش را در آب انداخته و منتظر نشسته بود.

بخوانید
قصه های شب برای کودکان ایپابفا دختر باهوش

قصه کودکانه پیش از خواب: دختر باهوش / همه جا زرنگ بازی درنیار

کشاورز فقیری بود که خودش زمین نداشت و برای مردم کار می‌کرد. این کشاورز از مال دنیا فقط یک دختر و یک خانه‌ی کوچک داشت. روزی دخترش به او گفت: «باید از حاکم خواهش کنیم که زمین کوچکی به ما بدهد.» وقتی‌که حاکم از فقر کشاورز باخبر شد، خارستان کوچکی را در اختیار او گذاشت تا روی آن کار کند.

بخوانید
قصه های شب برای کودکان ایپابفا پر کاه، زغال و لوبیا

قصه کودکانه پیش از خواب: پر کاه، زغال و لوبیا / رفقای ناجور

پیرزن فقیری در دهکده‌ای زندگی می‌کرد. یک روز مقداری لوبیا برداشت تا خوراک لوبیا بپزد. اجاق را روشن کرد و برای اینکه آتش گُر بگیرد و لوبیا زودتر بپزد، یک‌مشت کاه توی اجاق ریخت. آب جوش آمد و لوبیاها توی ظرف بالا و پایین پریدند.

بخوانید
قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-خر-آوازه‌خوان

قصه کودکانه پیش از خواب: خر آوازه‌ خوان / نیروی اتحاد و همدلی

مردی الاغی داشت. الاغ سال‌های سال کار کرده و پیر شده بود و دیگر جان کار کردن نداشت. روزی صاحب الاغ تصمیم گرفت آن را از خانه بیرون کند، چون حیفش می‌آمد که به آن کاه و علف بدهد. الاغ فهمید که دیگر جای ماندن نیست و از خانه‌ی صاحبش بیرون رفت

بخوانید
قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-گرگ-شکم‌گنده

قصه کودکانه پیش از خواب: گرگ شکم‌ گنده / عاقبت پرخوری و شکم پرستی

گرگی روباهی را به‌زور پیش خودش نگه داشته بود تا هر کاری که بخواهد برایش انجام بدهد. روباه که از گرگ می‌ترسید می‌خواست از دست او فرار کند، ولی نمی‌توانست. روزی، آن دو در جنگل قدم می‌زدند.

بخوانید