Classic Layout

قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-غاز-طلایی

قصه کودکانه پیش از خواب: غاز طلایی / خوش قلب و مهربان باش

مردی سه پسر داشت. اسم کوچک‌ترین پسرش را «کودن» گذاشته بودند. آن‌ها به او اجازه نمی‌دادند دست به کاری بزند و همیشه او را نادیده می‌گرفتند. روزی پدر، پسر اول را به جنگل فرستاد تا چوب بیاورد.

بخوانید
قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-استخوان-آوازه‌خوان

قصه کودکانه: استخوان آوازه‌ خوان / خون مظلوم گریبان ظالم را می گیرد

روزی روزگاری، سرزمینی بود که هیچ‌کس در آنجا آسایش و راحتی نداشت. گرازی وحشی مزارع کشاورزان را خراب می‌کرد دام‌های آن‌ها را می‌کُشت و شکم مردم را با دندان‌هایش پاره می‌کرد.

بخوانید
قصه کودکانه: پرنده‌ ی گمشده / وفاداری و اتحاد رمز پیروزی 1

قصه کودکانه: پرنده‌ ی گمشده / وفاداری و اتحاد رمز پیروزی

روزی روزگاری جنگلبانی بود که همسرش مرده بود و او با پسر کوچکش زندگی می‌کرد. روزی از روزها، او به دنبال شکار به جنگل رفت. همین‌که وارد جنگل شد، صدای جیغی را شنید. به دنبال صدا رفت تا به یک درخت بلند رسید.

بخوانید
قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-بچه‌های-طلایی-ماهی-دیل

قصه کودکانه پیش از خواب: ماهی دیل / سزای پرحرفی و فضولی

مدت‌ها بود که ماهی‌ها از زندگی در آب ناراضی بودند و می‌گفتند که چرا نباید در سرزمین ما نظم و ترتیب وجود داشته باشد. هیچ ماهی‌ای مراعات دیگری را نمی‌کند، هر جا که خودش بخواهد به چپ و راست شنا می‌کند...

بخوانید
قصه-های-شب-برای-کودکان-ایپابفا-بچه‌های-طلایی-هدیه‌ی-آدم-کوچولوها

قصه کودکانه پیش از خواب: هدیه‌ی آدم کوچولوها / سزای طمعکار

روزی، مرد خیاطی همراه زرگری به گردش رفتند. شب که شد آن‌ها مجبور شدند در بیابان بخوابند. نیمه‌شب بود که از دور صدایی را شنیدند. هر چه آن‌ها جلوتر می‌رفتند، صدا نزدیک‌تر می‌شد. این صدا، صدای عادی نبود، به‌قدری زیبا بود که آن‌ها خستگی‌شان را فراموش کردند

بخوانید
کودکانه-روزی-که-دلم-سگ-می-خواست-ایپابفا-کاور

قصه کودکانه: روزی که دلم سگ می‌خواست / سگ در خانه؟!

دیروز برای بازی به پارک رفته بودم. توی پارک یک دخترخانم را دیدم که با سگش توی پارک قدم می‌زد. چه سگ قشنگی بود. یک سگ کوچولوی پشمالو با موهای سفید و فرفری که یک قلاده‌ی قرمزرنگ دور گردنش بود.

بخوانید
قصه های جنگ نرم: ضدّ مسیح پولی نژاد / شیطانی به شکل انسان 2

قصه های جنگ نرم: ضدّ مسیح پولی نژاد / شیطانی به شکل انسان

روزی روزگاری در سرزمینی دور پشت دریاها -که خانه‌ی غول‌ها بدجنس بود- جادوگر زشتی بود که برای فریب دادن مردم، اسم خودش را «مسیح» گذاشته بود و وانمود می‌کرد که از نژاد «علی» است؛ اما او نه «مسیح» بود و نه از پیروان «علی».

بخوانید
قصه کودکانه: هدیه ملکه زنبورها / با دیگران مهربان باشیم 3

قصه کودکانه: هدیه ملکه زنبورها / با دیگران مهربان باشیم

روزی، روزگاری دو تا امیرزاده بودند. آن‌ها تصمیم گرفتند از خانه و زندگی خود دور شوند و در بیابان و کوه و جنگل زندگی کنند. آن‌ها برادر دیگری داشتند به نام «کودن». برادر سومی راه افتاد تا برادرهایش را به خانه برگرداند.

بخوانید