Classic Layout

قصه-کودکانه-جنگ-نرم-مهمان-شاهچراغ

قصه کودکانه: مهمان شاهچراغ / به یاد شهیدان مظلوم حرم شاهچراغ (ع)

رفته بود شاه‌چراغ زیارت کند. قبل از ورود، همیشه جلوی در حرم می‌ایستاد و به ضریح نگاه می‌کرد. با چشمانش از آقا اجازه‌ی ورود می‌گرفت. می‌دانست که حرم، خانه‌ی پیغمبر و اهل‌بیت است.

بخوانید
قصه های قشنگ فارسی: مرغ ماهی‌خوار / سرانجام دروغ و حیله گری 1

قصه های قشنگ فارسی: مرغ ماهی‌خوار / سرانجام دروغ و حیله گری

در زمان‌های خیلی قدیم مرغ ماهی‌خواری در بالای کوه بزرگی زندگی می‌کرد. در دامنه‌ی آن کوه دریاچه‌ی کوچک و قشنگی قرار داشت که داخل آن گروه بی‌شماری ماهی در کنار یکدیگر می‌زیستند.

بخوانید
قشنگترین-قصه-های-فارسی-برای-کودکان-شتر-گمشده

 قصه های قشنگ فارسی: شتر گمشده / فریب دشمن را نخور!

حکایت کرده‌اند که در زمان‌های خیلی قدیم، در نی‌زار دورافتاده‌ای شیری زندگی می‌کرد. شغال و گرگ و کلاغی هم در نزد آن شیر می‌زیستند که جیره‌خوار شیر بودند، یعنی هرگاه شیر طعمه‌ای به چنگ می‌آورد، ابتدا خودش به‌اندازه‌ی کافی از آن طعمه میل می‌کرد و بعد بقیه‌ی آن را برای شغال و گرگ و کلاغ به‌جا می‌گذاشت

بخوانید
قشنگترین-قصه-های-فارسی-برای-کودکان-دختر-دریا

قصه های قشنگ فارسی: دختر دریا / مرد زاهد و ماهی کوچولو

در زمان‌های خیلی خیلی قدیم، در کنار یک جنگل سرسبز و انبوه مرد زاهدی زندگی می‌کرد. کلبه‌ی کوچک و فقیرانه‌ی زاهد در نزدیکی جنگل قرار داشت. او روزها به جنگل می‌رفت و پرندگان و یا حیواناتی را که مریض بودند معالجه می‌کرد و شب‌ها در کلبه‌ی خود به عبادت مشغول می‌شد...

بخوانید
قشنگترین-قصه-های-فارسی-برای-کودکان-آرزوهای-یک-چوپان

قصه های قشنگ فارسی: آرزوهای یک چوپان / چوپان خیالباف

صدسال پیش در دهکده‌ای چوپان فقیری زندگی می‌کرد. او از گوسفندان مردم نگهداری می‌نمود و در ازای این کار روزی یک پیاله روغن مزد می‌گرفت. او مقداری از روغن را مصرف می‌کرد و بقیه را توی یک کوزه‌ی سفالی می‌ریخت و کوزه را از سقف کلبه‌اش می‌آویخت.

بخوانید
قشنگترین-قصه-های-فارسی-برای-کودکان-فرشته-ودزد

قصه های قشنگ فارسی: فرشته و دزد / گوسفندی که سگ شد

قصه نویسان نوشته‌اند که: پیرمرد فقیری در کلبه‌ای کوچک زندگی می‌کرد. تمام دارائی و ثروت پیرمرد فقط یک گوسفند بود. او با شیر گوسفند تغذیه می‌نمود و با پشم آن لباس برای خود درست می‌کرد و به‌این‌ترتیب روزگار خود را می‌گذرانید.

بخوانید
یادداشت-مدیر-سایت-وبلاگ-مدیر-سایت

این روزها وبلاگ باارازش تر از همیشه است!

این روزها وبلاگ باارزش‌تر از همیشه است!   سلام دوستان عزیز امیدوارم این بیماری ناخوش آیند «آنفولانزا» -که این روزها مرا گیج و منگ کرده- هرگز به سراغتان نیاید. دوست داشتم چند کلمه‌ای درباره‌ی حال و روز کاربران فضای مجازی بنویسم. توی یک سایت خبری بودم و خبری در مورد …

بخوانید
قصه های جنگ نرم: پلیس مهربان محله‌ی ما / پلیس، ضامن امنیت و آرامش 2

قصه های جنگ نرم: پلیس مهربان محله‌ی ما / پلیس، ضامن امنیت و آرامش

سلام بچه‌ها! من هُدی هستم و توی یکی از محله‌های شهر شما زندگی می‌کنم. محله‌ی ما جای خیلی امن و آرامی است. برای همین، بچه‌ها همیشه در کوچه بازی می‌کنند و پدرها ماشین‌هایشان را در کوچه پارک می‌کنند. حتی وقتی همسایه‌ها به سفر می‌روند و هیچ‌کس خانه‌شان نیست، همیشه خیالشان راحت است

بخوانید