همهجا ساکت بود، برف آمده بود و بیشتر حیوانها توی لانههایشان خوابیده بودند. تنها صدایی که شنیده میشد صدای قارقار کلاغها بود. کلاغها دورهم جمع شده بودند تا باهم به دنبال غذا بروند.
بخوانیدClassic Layout
قصه کودکانه شب: بازی های زمستانی / مواظب باشید روی برف لیز نخورید
از شب قبل داشت برف میبارید و همهجا پر از برف بود. بچهها با خوشحالی به مدرسه رفتند. آقای معلم گفت: اگر بچههای خوبی باشید میتوانید بعد از کلاس به حیاط بروید و برفبازی کنید.
بخوانیدقصه کودکانه شب: جیرجیرک و مورچه / از امروز به فکر فردا باش
در جنگلی زیبا و سرسبز یک جیرجیرک و یک مورچه در کنار هم خانه داشتند. آنها همسایه بودند. تابستان که هوا خوب بود و آفتاب روی شاخههای درختها میتابید، جیرجیرک روی شاخهها مینشست و آواز میخواند
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: دختر نارنج و ترنج و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #59
فهرست قصه های این مجموعه: 1- دختر نارنج و ترنج 2- دوستی دختر و پرندهها 3- سیاره ی تاریک 4- لاک پشت و لاکش 5- افسانه ای از لهستان
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: درختان شهر و 4 قصه صوتی دیگر / با صدای: پگاه قصهگو #58
فهرست قصه های این مجموعه: 1- درختان شهر 2- سفر برفی 3- شیر و پشه و عنکبوت 4- گاری و کره اسب 5- افسانه ای از ویتنام
بخوانیدقصه منظوم: فوتبالیست های محله / طنز فوتبالی برای بچه ها
قصه منظوم __ فوتبالیست های محله __ طنز فوتبالی برای بچه ها گزارشگر: خبر خبر خبردار! خبر به کوچه، بازار دو تیم داریم، دو تیم خوب توپ میزنند صبح تا غروب صف زده تیم تپلی برابر تیم قلی تیم قلی راستی که تکنیک داره مربیاش یه پالتوی شیک داره تیم …
بخوانیدمجموعه شعر کودکانه: به خاطر خروس + 14 شعر کودکانه دیگر / سروده ی شکوه قاسم نیا
خروسه اومد نگام کرد نگا به کفش پام کرد کاکلشو تکون داد قوقولی قوقو صدام کرد
بخوانیدقصه کودکانه شب: بز زنگوله پا / شنگول و منگول و حبه ی انگور
روزی روزگاری بزی با هفت بزغالهاش در جنگلی سرسبز زندگی میکرد. بز مجبور بود روزها برای خرید و تهیهی غذای بزغالههایش، از خانه بیرون برود.
بخوانیدقصه کودکانه شب: بهزودی بهار از راه میرسد
اگر فصل زمستان، ساکت و غمگین به نظر میرسد به خاطر این است که در زمستان گُل کمی وجود دارد. این گلها هستند که باعث زیبایی طبیعت میشوند. در زمستان خبری از گلهای مینا و نسترن نیست.
بخوانیدقصه کودکانه شب: فقط یک لبخند کافی است / کمک به دیگران
پیرزن مهربان، آهستهآهسته قدم برمیداشت. درست مثل همهی پیرمردها و پیرزنهای نودساله در محلهای که پیرزن زندگی میکرد، همه به او مادربزرگ میگفتند. پیرزن همیشه لبخند میزد و به دیگران سیب میداد.
بخوانید