Classic Layout

قصه-کودکانه-شب-میمون-کوچولوی-مهربان

قصه کودکانه پیش از خواب: میمون کوچولوی مهربان

یک روز میمون کوچولویی بالای درخت بلندی نشسته و از آن بالا به اطراف نگاه می‌کرد. میمون چشمش به عمو زرافه افتاد که کنار رودخانه ایستاده و آب می‌خورد. عمو زرافه با سختی تمام اول روی دو پا خم شد و بعد که خوب دولا شد گردنش را پایین آورد و از آب رودخانه نوشید.

بخوانید
قصه-کودکانه-شب-آدم-برفی-بدون-چشم

قصه کودکانه پیش از خواب: آدم‌ برفی بدون چشم

«زود باشید بیایید اینجا زود باشید!» یک دسته بچه‌های قد و نیم‌قد باهم در حال بازی کردن و خندیدن بودند. یکی از آن‌ها با دیدن آدم‌برفی سفید و زیبا بچه‌های دیگر را خبر کرد تا بیایند و از نزدیک او را تماشا کنند.

بخوانید
کتاب قصه کودکانه چوب‌دستی نجات (1)

کتاب قصه کودکانه: چوب‌ دستی نجات / فکر عاقلانه و قلب مهربان لازم است!

خارپشتی به خانه می‌رفت. در راه خرگوشی به او رسید و باهم به راه افتادند دوتایی راه رفتن، راه کوتاه‌تر به نظر می‌رسد. راه تا خانه دور بود ولی آن‌ها راه می‌رفتند و باهم صحبت می‌کردند. در پهنای جاده چوبی افتاده بود.

بخوانید
کتاب قصه کودکانه قدیمی: گربه‌ ای که فکر می‌کرد موش است 1

کتاب قصه کودکانه قدیمی: گربه‌ ای که فکر می‌کرد موش است

سال‌ها پیش در یکی از شهرهای زیبای دنیا پنج موش زندگی می‌کردند. موش پدر، موش مادر، یک پسر موش کوچک و دو خواهرش. یک روز، در وسط گرمای تابستان بود که آنان در کنار لانه‌شان چیزی مانند یک بسته دیدند.

بخوانید
قصه کودکانه: نوروز تو راهه / نامه‌ی بچه‌ها به عمو نوروز 3

قصه کودکانه: نوروز تو راهه / نامه‌ی بچه‌ها به عمو نوروز

کی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ‌کس نبود. روی زمین، خانه‌ها، درخت‌ها، فقط برف بود و برف. توی آسمان هم یک خورشید درشت بود. یک خورشید که سعی می‌کرد همه برف‌ها رو آب کند اما زورش نمی‌رسید.

بخوانید
قصه-کودکانه-خرس-عادل

قصه کودکانه: خرس عادل / اختلاف ها را کنار بگذاریم و صلح کنیم

فصل زمستان نزدیک بود. برگ‌های درختان ریخته بود و تنها بروی بعضی از درختان چند برگ زرد دیده می‌شد. آقا خرگوشه هم کارش سخت شده بود. برای اینکه هرروز مجبور بود مدتی دنبال غذا بگردد. آن روز هم به دنبال غذا می‌گشت.

بخوانید