Classic Layout

قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-درخت-شاه‌بلوط-و-درخت-انجیر

قصه آموزنده داوینچی: درخت شاه‌بلوط و درخت انجیر / برخورد متفاوت انسان با طبیعت

یک روز شاه‌بلوط، مردی را دید که از درخت انجیر بالا رفته بود. مرد، شاخه‌هایی را که انجیر داشت، به‌طرف خودش می‌کشید، میوه‌های رسیده را می‌چید، آن‌ها را در دهانش می‌گذاشت و با دندان‌هایش می‌جوید.

بخوانید
قصه-ها-و-افسانه-های-لئورناردو-داوینچی-فیل

قصه های داوینچی: فیل / شناخت ویژگی های فیل از زبان لئوناردو داوینچی

می‌گویند فیل‌ها دارای صفاتی عالیه هستند که حتی در انسان‌ها هم به‌ندرت دیده می‌شود. بسیار محتاط، وفادار و درستکارند و به آداب‌ورسوم و سنت هم توجه دارند: وقتی اول ماه می‌شود فیل‌ها به رودخانه می‌روند و خودشان را در آب آن خوب می‌شویند

بخوانید
قصه-کودکانه-چینی-گل-حقیقی-و-گل-مصنوعی

قصه کودکانه چینی: گل حقیقی و گل مصنوعی / چیزهای طبیعی زیباترند

بهارِ زیبا و سبز و خرم آمد. در باغ اولین گلی که به بهار خوش‌آمد گفت گل داوودی کوچک بود. گل‌های داوودی یکی‌یکی باز شدند. زنبورها نیز به باغ هجوم آوردند و با خوشحالی و سروصدا به‌طرف گل‌های زیبای پارک رفتند. شیره‌ی خوشمزه گل‌ها را می‌مکیدند و آواز می‌خواندند.

بخوانید
قصه-کودکانه-چینی-شیاوپانگ-تبدیل-به-توپ-شده-است

قصه کودکانه چینی: شیاوپانگ تبدیل به توپ شده است / خدا را شکر که بدنت سالم است

خانم معلم می‌گفت: «بدن بعضی از موجودات طوری به وجود آمده که اگر از بعضی اندام‌هایشان استفاده نکنند، آن اندام کارایی خود را از دست می‌دهد...» شیاوپانگ گفت: «من که باور نمی‌کنم!» صبح زود، شیاوپانگ همچنان چسبیده بود به رختخوابش و در خواب شیرین فرورفته بود.

بخوانید
قصه-کودکانه-چینی-مسابقه‌ی-ماشین‌ها

قصه کودکانه چینی: مسابقه‌ی ماشین‌ها / آخرش کی برنده شد؟

مسابقه‌ی ماشین‌ها شروع شد! از صبح خیلی زود ماشین تانکر که نامش «لولو» بود، همراه با «شوشو» که ماشین باری بود و همچنین «دودو» که آمبولانس بود و چند ماشین کوچک و معمولی دیگر در صف مسابقه ایستاده بودند و انتظار می‌کشیدند.

بخوانید
قصه-کودکانه-چینی-آدم-طمع‌کار-و-آدم-قانع-و-کشور-موش‌ها

قصه کودکانه چینی: آدم طمع‌کار و آدم قانع و کشور موش‌ها

در سال‌های خیلی‌خیلی دور یک پیرمرد و یک پیرزنِ خیلی فقیر باهم زندگی می‌کردند. یک روز، پیرمرد داشت کف کلبه را جارو می‌کرد که یک دانه ذرت درشت پیدا کرد. پیرمرد دانه‌ی ذرت را برداشت و به کنار لانه‌ی موش‌ها رفت

بخوانید