فلوك، مرغابی کوچک، در حالی که خود را به چپ و راست تکان می دهد دنبال خواهر و برادرهایش راه می رود. امروز مادرشان آنها را به مرداب می برد. آب این مرداب خیلی تمیزتر از مرداب ده است.
بخوانیدClassic Layout
کتاب داستان کودکانه: اردک سحرآمیز و داستان های:گربه چکمه پوش،سفیدبرفی و هفت کوتوله؛ مار و لاک پشت – جلد 1 کتابهای طلائی برای نوجوان
در این کتاب داستانهای : اردک سحر آمیز،گربه چکمه پوش،سفید برفی و هفت کوتوله ، مار و لاک پشت را خواهید خواند . روزی بود و روزگاری بود. هیزم شکن فقیری بود که سه پسر داشت...
بخوانیدقصه کودکانه: دخترک کبریت فروش، نوشته هانس کریستین اندرسن
شب سال نو بود. هوا سرد بود. برف میبارید. دخترک کبریت فروش، در خیابانهای سرد و پربرف میگشت و با صدای بلند میگفت: «کبریت ... کبریت دارم، خواهش میکنم بخرید!»
بخوانیدکتاب قصه کودکانه: وحشت در جنگل || داستان سنجاب شیطون
چند روز بود که حیوانات جنگل ناراحت و عصبانی بودند . در جنگل اتفاق های عجیبی می افتاد. زاغ آخرین خبرها را برای دوستانش تعریف می کرد: «اتفاق وحشتناکی افتاده! من همین الان از آن با خبر شدم. »
بخوانیدکتاب داستان: جادوگر شهر زمرد، جلد 36 مجموعه کتابهای طلائی برای نوجوانان
عمو «هانری» با دیدن گردباد و هوای نیمه تاریک وخاک آلوده فریاد کشید: «توفان شده است، من میروم دنبال گلهها.»
بخوانیدقصه کودکانه: کدوی قلقله زن || یک افسانه کهن ایرانی
در روزگاران قدیم، پیرزنی بود، سه تا دختر داشت، آنها هر سه ازدواج کرده، به خانه شوهر رفته بودند، روزی پیرزن از کار دوك ریسی خسته شده بود و از تنهایی نیز حوصله اش سر رفته بود،
بخوانیدکتاب داستان کودکانه حلقه فولادی، نوشته پائوستوفسکی
بابا کوزما با نوه اش واریوشا در دهکده موخوویه در جوار جنگل زندگی میکرد. زمستان آن سال خیلی سرد بود، باد های تند میوزید و برق فراوان باریده بود. در تمام زمستان حتی یک بار هوا گرم نشده و آب برف از بام های تخته ای نچكیده بود.
بخوانیدقصه کودکانه شنل قرمزی، دختر کلاه قرمزی
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود . در روزگاران قدیم دختر کوچکی بود که همیشه یک شنل قرمز مخمل می پوشید . این هدیه مادر بزرگش بود . هرجا که می رفت همه او را به هم نشون می دادند که: نگاه کنید اون شنل قرمزیه که داره میره.
بخوانیدقصه کودکانه: لچک قرمزی || روایت ایرانی شنل قرمزی به قلم صادق هدایت
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود . يك دختر بچه دهاتی بود مثل يك دسته گل که عزیز دردانه مادرش بود . مادر بزرگش او را از تخم چشمش بیشتر دوست می داشت ، و برای او يك لچك قرمز درست کرده بود که خوشگلی او را هزار برابر کرده بود.
بخوانیدداستان کوتاه: غول غرق شده / داستانی ازجیمز گراهام بالارد
داستان کوتاه غول غرق شده The Drowned Giant آشنایی با نویسنده: جیمز گراهام بالارد J.G. Ballard (١۵ نوامبر ١٩٣٠ – ١٩ آوریل ٢٠٠٩) رمان و داستان کوتاه نویس انگلیسی، و یکی از چهره های برجسته ی جنبش موج نو در ژانر علمی تخیلی است . شناخته شده ترین کتاب های وی …
بخوانید