نمره های درسی ثریا کوچولو همیشه بد بود. برای همین، ثریا آرزو می کرد ای کاش یک مداد جادویی داشت تا نمره های خوبی بگیره. بالاخره ثریا به آرزوش رسید و یک مداد جادویی به دست آورد ...
بخوانیدClassic Layout
قصه های کودکانه: عمو جنگلی و دوستان یکرنگ در دنیای حیوانات
عمو جنگلی پیرمرد مهربانی است که در جنگل کلبه ای دارد و از حیوانات مراقبت می کند و حیوانات هم او را خیلی دوست دارند ...
بخوانیدقصه کودکانه: دمم کو؟ ، عقل که نباشد جان در عذاب است …
یک روز حیوانات جنگل از خواب بیدار شدند و متوجه شدند که دم ندارند. یکی دم همه انها را دزدیده بود ...
بخوانیدقصه کودکانه، دامبو فیل پرنده، از مجموعه کتاب های والت دیزنی
یک روز یک لک لک نامه رسان یک بچه فیل گوش دراز را به سیرک آورد. اسم این بچه فیل دامبو بود و گوش هایش خیلی دراز بود. آنقدر دراز که می توانست با گوش هایش پرواز کند ...
بخوانیدقصه کودکانه: دماغ سوخته! / عاقبت دزدی از زنبورها
آقاخرسه توی غارش خوابیده بود که خانم خرسی بیدارش کرد تا بره دنبال غذا. اما روباه حیله گر اونو فریب داد تا بره عسل زنبورها رو بدزده و این هم عاقبتش ...
بخوانیدمجموعه قصه های شاهزاده موطلایی / جلد 32 کتابهای طلایی برای نوجوانان
شاهزاده موطلایی از آن دسته شاهزاده ها بود که وقتی بچه بود گم شد و هیچکس نمی دانست که شاهزاده است. اما بالاخره موفق شد با دختر پادشاه عروسی کند و یک شاهزاده واقعی شود ...
بخوانیدداستان تمثیلی و آموزنده: خیر و شر / قصه ای تازه از کتاب های کهن برای نوجوانان
خیر و شر دو دوست بودند که از کودکی با هم در ارتباط بودند اما شر همیشه از خیر کینه به دل داشت چون شر همیشه بد بود و خیر همیشه خوب بود و همه او را دوست داشتند. تا اینکه یک روز خیر و شر با هم همسفر شدند ...
بخوانیدقصه آموزنده: خرگوش ها / وحدت رمز پیروزی بر دشمن
خرگوش های جنگل از دست آزار و اذیت های روباه حیله گر در عذاب بودند. روباه بچه هایشان را می خورد و هیچکس جرئت مبارزه با روباه را نداشت تا اینکه یک روز خرگوش پیر نقشه بزرگی برای شکست روباه کشید ...
بخوانیدقصه کودکانه: دخترک خیالباف – نوشته ازوپ یونانی
دخترک خیالباف قصه دختر چوپانی است که به جای اینکه عقلش را به کار بیندازد، مدام در خواب و خیال است و همین خیالبافی هم کار دستش می دهد ...
بخوانیدقصه کودکانه: دخترک کبریت فروش / قصه کودکان کار
شب سال نو بود.همه جا برف آمده بود و هوا خیلی سرد بود.همه خوشحال بودند و در خانه های گرمشان منتظر تحویل سال نو بودند.اما فقط یک بچه هنوز توی خیابان بود: دخترک کبریت فروش ...
بخوانید