من هفتساله بودم که باربوس جان مرا نجات داد. باربوس، همان ناقلای کهنه سرباز. خوب به یاد میآورم که چه گونه پرستار پیر خود سوفرونیا را فریب دادم و واداشتم که بگذارد من به کرانه رود اورونتس بروم.
بخوانیدClassic Layout
هابیت: جملات آغازین رمان هابیت نوشته جِی آر آر تالکین نویسنده انگلیسی
روزی روزگاری یک هابیت در سوراخی توی زمین زندگی میکرد؛ نه از آن سوراخهای کثیف و نمور که پر از دُم کِرم است و بوی لجن میدهد و باز نه از آن سوراخهای خشکوخالی و شنی که تویش جایی برای نشستن و چیزی برای خوردن پیدا نمیشود؛
بخوانیدزَهیر: جملات آغازین رمان زهیر نوشته پائولو کوئلیو نویسنده برزیلی
نام زن، اِستِر بود. خبرنگار جنگی، تازه از عراق برگشته بود که هرلحظه ممکن بود به آن حمله کنند. سیساله، متأهل، بدون فرزند. مرد، ناشناس بود، تقریباً ۲۳ تا ۲۵ ساله، با پوست گندمی، چهرهی مغولی.
بخوانیدربات جنگلی: جملات آغازین رمان ربات جنگلی نوشته پیتر براون نویسنده آمریکایی
داستان ما از وسط اقیانوس شروع میشود، با باد و باران و رعدوبرق و موجهای آنچنانی. طوفان خشمگین، توی سیاهی شب میخروشید. وسط آنهمه جوشوخروش، یک کشتی باری در حال غرق شدن بود.
بخوانیددنیای سوفی: جملات آغازین رمان دنیای سوفی نوشته یوستین گُردر نروژی
سوفی آموندسن از مدرسه به خانه میرفت. تکه اول راه را با یووانا آمده بود. درباره آدمهای ماشینی حرف زده بودند. یووانا عقیده داشت مغز انسان مانند کامپیوتری پیشرفته است. سوفی خیلی مطمئن نبود. آدمیزاد لابد بیش از یک قطعه افزار است؟
بخوانیددختر پرتقالی: جملات آغازین رمان دختر پرتقالی نوشته یوستین گُردِر نروژی
پدرم یازده سال پیش از دنیا رفت. در آن زمان من چهار سال بیشتر نداشتم و در خواب هم نمیدیدم که روزی بتوانم دوباره با او ارتباط برقرار کنم. اما حالا قرار است هر دو باهم کتابی بنویسیم.
بخوانیدآبگوشت میخ، قصه عامیانه سوئدی
یک روز یک کولی خانهبهدوش گذرش به جنگلی افتاد. هر چه گشت بلکه شب نشده سرپناهی بجوید آلونکی چیزی پیدا نکرد. دیگر داشت ناامید میشد که یکهو میان درختها نوری به چشمش خورد.
بخوانیدپیتر نرّه گاو، قصه عامیانه دانمارکی
در یکی از دهات دانمارک زنوشوهری زندگی میکردند که آب و ملک فراوانی داشتند اما اجاقشان کور بود. ورد زبان و تکیهکلام و غصه روز و شبشان این بود که چرا اولادی از خودشان ندارند
بخوانیدبامزی قوی ترین خرس دنیا – این داستان: بامزی و الاغ کوچولو
بامزی ساعت هشت صبح یک شیشه عسل میخورد. کلاه آبی قشنگش را بر سر میگذارد و برای کمک به دوستانش از خانه خارج میشود. بامزی قویترین خرس دنیاست و کسی نمیتواند کارهایی مثل او انجام دهد.
بخوانیدراز خلیج مروارید – قصه های والت دیزنی برای کودکان و خردسالان
میکی و گوفی در دفترشان نشسته بودند و حوصلهشان از بیکاری سر رفته بود. میکی آهی کشید و گفت: - «از زمانی که ما دفتر کارآگاهیمان را در دهکده داکز بازکردهایم، بهندرت جرمی در اینجا اتفاق افتاده است.»
بخوانید