یک روز علی کوچولولو با مامانش به بازار رفت اما دست مامانش را ول کرد و گم شد....اما آقا پلیس مهربان آمد و ....

این قصه، داستان یک بچه اهوی قشنگ است که مادرش توسط شکارچی ها کشته شده است. در این داستان یاد می گیریم که باید از محیط زیست و حیوانات آن نگه داری کنیم.

کمک کردن به دیگران کار بسیار خوبی است. در این قصه، به اهمیت کمک به همنوع پی می بریم. تازه، دوتا قصه دیگر هم در این کتاب هست که با هم می خوانیم.

آیوانهو داستانی از دوران شوالیه هاست. روزگاری که رابین هود در جنگل شروود علیه ستم نرمان ها می جنگید و آیوانهو برای رسیدن به دلداده خود با زورگویان مبارزه می کرد.

ملوس یک بچه گوزن بامزه است و مثل همه بچه ها، دلش می خواهد زودتر بزرگ شود. مثل من که یک روز بچه بودم. این قصه بزرگ شدن ملوس است.

بچه ها، شیطان دشمن انسان است و از هر راهی تلاش می کند که بچه های خوب را گول بزند و انها را به بچه های بد تبدیل کند. نکنه یک وقت گول حرف هایش را بخورید...

روزی روزگاری یک باز شکاری به مزرعه حیوانات حمله می کرد و حیوانات کوچولو را شکار می کرد. اما حیوانات درسی به باز دادند که هرگز فراموش نخواهد کرد

یک روز شنل قرمزی به جنگل رفت تا به مادربزرگش سر بزند. در راه با گرگ بدجنس برخورد کرد و ... ادامه قصه

«شب نامه»، داستان تلاش دو کودک چینی برای آزادی و استقلال میهن خود از دست دشمنان است.

قصه شهر ماران، قصه مردمی است که توی جلد مار رفته اند. شاید این قصه کمی ترسناک باشد. هرچه باشد، مارها فقط بلدند نیش بزنند.