معلم روی تختهسیاه نوشت: «چپ»، «راست». بعد این دو کلمه را بلند خواند. بعد از دانشآموزان خواست تا آنها هم این دو کلمه را بلند بخوانند. بچهها هم همراه با معلم تکرار کردند.
بخوانیدClassic Layout
داستان کودکانه پیش از خواب: وقتی فیل کوچولو داخل گودال افتاد / شکمو نباش!
یک روز، یک دسته فیل آفریقایی، دست بچههایشان را گرفتند و برای گردش به جنگل رفتند. آن روز آفتاب، خیلی خوبی بود و هوا برای گردش و تفریح مناسب بود.
بخوانیدداستان کودکانه پیش از خواب: کی زیباتر است؟ / زیبایی فقط به ظاهر نیست!
«دالن» و «شیاولن» دو خواهر دوقلو بودند. صورتشان دقیقاً مثل هم بود و لباسهایی که میپوشیدند نیز مثل هم بود. یک روز، دالن دست شیاولن را گرفت و پیش گربهی ملوسشان برد
بخوانیدپشت این پنجره ها / مجموعه شعرهای مصطفی رحماندوست برای نوجوانان 12 تا 15 ساله + فایل صوتی شعرها
مانند رودم من گاهی پر از غوغا گاهی بسی آرام خاموش و بی آوا باران دهد بر رود با قطرههایش جان باز از بخار رود پیدا شود باران
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: چهجوری میشه تصمیمهای خوب گرفت؟ + متن فارسی قصه / به حرف پدر و مادر گوش کنید / قصهگو: خاله مریم نشیبا 69#
آن روز، درسا کوچولو، همراه مامانش رفته بود خرید. آخه مادر، میخواست، برای درسا، لباس نو بخره. وقتی درسا و مامانش وارد فروشگاه بزرگ لباس شدن
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: پسر کوهستان + متن فارسی قصه / به حرف پدر و مادر گوش دهید / قصهگو: خاله مریم نشیبا 68#
در یک کوهستان بزرگ و پر از درخت، یک پسر کوچولو با پدر راه افتادن برن برای جمعکردن هیزم تا تمام زمستان بتونن کلبهی چوبیشون را گرم نگه دارن.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: امانتدار کوچولو + متن فارسی قصه / امانت داری کار قشنگی است / قصهگو: خاله مریم نشیبا 67#
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. پسر کوچولویی بود به اسم قاسم. قاسم کوچولو با پدر و مادر تو یکی از شهرهای کشورمون زندگی میکرد.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: اگه ماه خوابش ببره + متن فارسی قصه / اگه شب نشه، چی میشه؟ / قصهگو: خاله مریم نشیبا 66#
سارا دختر مهربون و خوبی بود. هیچوقت کسی رو اذیت نمیکرد، عاشق بازی بود، همیشه سر وقت، غذا میخورد، بهموقع هم میخوابید.
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: آدم برفی + متن فارسی قصه / به پرنده های گرسنه غذا دهیم / قصهگو: خاله مریم نشیبا 65#
تو روستای مسعود اینا و علی اینا برف زیادی آمده بود. بله، بچهها! برف زیادی باریده بود و هوا هم حسابی سرد شده بود و مسعود و علی میخواستند آدمبرفی درست بکنند.
بخوانیدداستان کودکانه پیش از خواب: جنگل آتش گرفته! / گاهی اوقات چشمهای ما واقعیت را نمیبیند
صبح وقتی خرگوش کوچولو از خواب بیدار شد، درِ خانه را باز کرد تا بیرون را تماشا کند. تمام جنگل را تا چشم کار میکرد دود سفیدی فراگرفته بود. حتی خانهی خرس که مقابل خانهی خرگوش بود دیده نمیشد.
بخوانید