قصه‌ای از کتاب کلیله‌و‌دمنه درباره اینکه خون مظلوم سرانجام دامن قاتل خود را می‌گیرد.

قصه‌ای از کتاب کلیله و دمنه درباره اینکه نباید زود قضاوت کنیم!

سنجاب کوچولو سنجاب مهربانی بود و به همه کمک می‌کرد. یک روز او یک فندق به دست آورد و تصمیم گرفت آن را با دوستانش تقسیم کند ...

خاکستری یک سنجاب بازیگوش و سر‌به‌هواست. هروقت او با برادرش مشغول کاری می شود، خاکستری کارش را ول می کند و دنبال بازی و تفریح می‌رود. این هم عاقبت بازیگوشی...

سنجاب کوچولو خیلی شیطون بود و غذای شکاربان جنگل را می‌خورد. یک بار شکاربان او را توی تله انداخت و سنجاب مجبور شد برای شکاربان مهربان غذا درست کند. اما مگر سنجاب‌ آشپزی بلد است؟

اشاره به طوفان نوح در قصه عامیانه‌ی کره‌ای

قصه عامیانه‌ی کره‌ای

قصه عامیانه‌ی کره‌ای « سه ستاره »

قصه عامیانه‌ی کره‌ای درباره آفرینش ستارگان صورت فلکی دب اکبر

قصه‌ عامیانه‌ی کره‌ای