شاید یکی از عجیبترین دورههای زندگانی من زمانی باشد که در کارخانهٔ آلفرد وونزیدِل کار میکردم. من ذاتاً بیشتر گرایش به افسردگی و کرختی دارم تا کار.
بخوانیدClassic Layout
داستان کوتاه «مرگ مکرر» / گراهام گرین
غروب یکی از روزها در اطراف ده و زیر درختان نشسته بودم و غرق در افکار خود بودم که زنک از راه رسید و غافلگیرم کرد. علاقهای به دیدنش نداشتم. اگر میدانستم سرمیرسد، خود را مخفی میکردم.
بخوانیدداستان کوتاه «کلیسای جامع » / ریموند کاروِر
همان مرد کور، دوست قدیمی زنم. بله، خود او داشت میآمد شب را پیش ما بماند. زنش مرده بود. برای همین آمده بود به دیدن قوم و خویشهای زن مردهاش در کانتیکت.
بخوانیدداستان کوتاه «یک گل سرخ برای امیلی » / ویلیام فاکنر
وقتی که میس امیلی گریرسن مرد، همۀ اهل شهر ما به تشییع جنازهاش رفتند. مردها از روی تأثر احترامآمیزی که گویی از فروریختن یک بنای یادبود قدیم در خود حس میکردند...
بخوانیدقصه پرماجرای «سفرهای قهرمان شجاع» کتاب دوم – همراه با تصاویر قدیمی و حماسی
این قصه، قصه ماجراجویی های یک قهرمان شجاع است. قهرمان شجاع، مرد باایمان و پرزوری است که از نیرو و توان خود برای کمک به نیازمندان استفاده میکند و هرجا نیاز به کمک باشد، برای کمک به ستمدیدگان دل به خطر میزند.
بخوانیدقصه قرآنی «ارمیای پیامبر» سقوط اورشلیم و اسارت بنی اسراییل
این قصه، قصه اسارت و آوارگی قوم بنی اسراییل است. قومی که به سبب ظلم و ستم و کفر و شرک، دو بار گرفتار عذاب الهی شدند و سرزمین خود را از دست دادند. ظلم و ستم هیچگاه عاقبت خوبی ندارد.
بخوانیدقصه کودکانه و آموزنده «زنبور و انگور» شهر ما، خانه ما!
این قصه آموزنده درباره تمیزی و نظافت است. ماجرا اینکه، توی یک بازارچه، کاسبهای محل نظافت بازارچه را رعایت نمیکردند. برای همین، بازارچه پر از مگس و زنبور شده بود و باعث ناراحتی همه شده بود...
بخوانیدقصه های آموزنده «غاز و راز» – 5 قصه آموزنده درباره حرص، غرور، طمع، دروغ و حرف زور
قصه های آموزنده «غاز و راز» - 5 قصه آموزنده درباره حرص، غرور، طمع، دروغ و حرف زور
بخوانیددیگه تایپ نکنید: تصاویر را به متن تبدیل کنید!
واقعاً چنین چیزی امکان دارد؟ واقعاً میشود تصاویر را به متن تبدیل کرد؟ در یک کلمه، بله! امکان دارد. شما میتوانید بهجای تایپ کردن دستی متن نوشتهها، تصاویر آنها را به متن تبدیل کنید. اما به لحاظ فنی، اتفاقی که میافتد «تبدیل کردن» نیست؛ بلکه «شناسایی حروف» و «بازسازی متن» …
بخوانیدقصه کودکانه «علاءالدین و چراغ جادو» قصههای هزارویک شب
روزگاری یک چراغ جادو وجود داشت که یک غول درون آن زندگی میکرد. هرکس صاحب این چراغ میشد، ارباب غول میشد و غول سهتا از آرزوهایش را برآورده میساخت. ازقضا علاءالدین یا همان علیبابا ارباب غول شد و به آرزوهایش رسید...
بخوانید