Classic Layout

کافکائیه

داستان کوتاه «کافکائیه» / بهومیل هرابال

هر روز صبح و پاورچین پاورچین، صاحب‌خانه وارد اتاقم می‌شود و من صدای پایش را می‌شنوم. طول اتاقم خیلی زیاد است؛ این قدر زیاد که اگر بگویم که دوچرخه می‌خواهد تا این مسافت بین در و تخت‌خواب را طی کنی پربیراه نگفته‌ام.

بخوانید
فاجعه-معدن-در-نیویورک

داستان کوتاه «فاجعه معدن در نیویورک» / هاروکی موراکامی

چراغ‌های‌شان را خاموش کردند تا در مصرف هوا صرفه‌جویی کنند، و تاریکی آن‌ها را دربرگرفت. هیچ‌کس حرفی نمی‌زد. همهٔ آن‮چه در تاریکی به گوش می‌رسید، صدای قطره‌های آب،بود که هر پنج ثانیه یک‌بار، از سقف می‌چکید.

بخوانید
تالپا

داستان کوتاه «تالپا» / خوآن رولفو

ناتالیا خود را به آغوش مادرش انداخت و زمانی دراز با هق‌هقی آرام زار زد. روزهای فراوان جلو این اشک‌ها را گرفته بود، ذخیره‌شان کرده بود برای امروز که از سنسونتلا‎ برگشتیم و او همین که چشمش به مادرش افتاد یکباره احساس کرد به دلجویی و تسلا احتیاج دارد.

بخوانید
جنوب

داستان کوتاه «جنوب» / خورخه لوئیس بورخس

مردی که در سال ۱۸۷۱ بر خاک بوئنوس آیرس پا گذاشت یوهانس داهلمن‎ نام داشت و کشیش کلیسای انجیلی بود. در سال ۱۹۳۹، یکی از نوادگان او، به نام خوآن داهلمن در کاله کوردوبا‏ منشی کتاب‌خانه بود، و خود را آرژانتینی خالص می‌دانست.

بخوانید