Classic Layout

تپه-هایی-چون-فیل-های-سفید

داستان کوتاه «تپه‌هایی چون فیل‌های سفید» / ارنست همینگ‌وی

نه سایه‌ای بود و نه درختی؛ و ایستگاه، میان دو ردیف خط‌آهن، زیر آفتاب قرار داشت. در یک سوی ایستگاه سایه گرم ساختمان افتاده بود و از دَرِ بازِ نوشگاه پرده‌ای از مهره‌های خیزرانِ به نخ کشیده آویخته بود تا جلو ورود پشه‌ها را بگیرد.

بخوانید
داستان-کوتاه-چشمان-سگ-آبی-رنگ

داستان کوتاه «چشم‌های سگ آبی‌رنگ» / گابریل گارسیا مارکز 

آن‌وقت نگاهی به من انداخت. فکر کردم اول زن به من نگاه می‌کرده. اما بعد که پشت چراغ رویش را برگرداند و من نگاهِ لغزنده و سمجِ او را، از روی شانه‌ام، در پشت سر احساس کردم، فهمیدم که این من بوده‌ام که ابتدا به او نگاه می‌کرده‌ام.

بخوانید