مرد به ماهیها نگاه میکرد. ماهیها پشت شیشه آرام و آویزان بودند. پشت شیشه برایشان از تخته سنگها آبگیری ساخته بودند
بخوانیدClassic Layout
داستان کوتاه: ما فقط از آینده میترسیم / منیرو روانی پور
ما شاعر بودیم و خاطرهای نداشتیم. هرروز بعدازظهر، شاید از ساعت چهار توی آن خیابان، جلوی کتابفروشی میایستادیم حرف میزدیم، شعر میخواندیم و بحث میکردیم.
بخوانیدداستان کوتاه: کمربند صاعقه / پرویز دوایی
بیشتر آرتیستهای سریال یک کمربند پهنی داشتند که وسطش علامتی بود. من در تمام آن سالها که هیچکدام از وسایل آرتیستی را نداشتم
بخوانیدثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ فهرست اصلی
ثروتمندترین مرد بابل نوشته: جورج کلاسون / فهرست مطالب
بخوانیدثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ خوششانسترین مرد بابل
شارونادا، سلطان تجارت بابل، پیشاپیش کاروانش، حرکت میکرد. او لباسهای خوب را دوست داشت و جامه ای فاخر و درخور پوشیده بود.
بخوانیدثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ لوحهای رُسی بابل
پروفسور عزیز، پنج لوح رسی حاصل از حفاریهای اخیر شما در خرابههای بابل، به همراه نامه شما، با یک کشتی رسید.
بخوانیدثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ تاجر شتر بابل
هر چقدر شخص درمانده تر و گرسنه تر شود، مغذش دقیقتر کار میکند و نیز اعصابش نسبت به بوی غذا حساستر میشوند.
بخوانیدثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ دیوارهای بابل
بنزار پیر، جنگاور قهار بابل، در محل عبوری که به بالای دیوارهای باستانی بابل منتهی میشد، پاسداری میداد.
بخوانیدثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ وامدهنده طلای بابل
«پنجاه قطعه طلا!» تا بهحال ردان، نیزه ساز بابل کهن، این مقدار طلا را در کیف چرمی خود حمل نکرده بود.
بخوانیدثروتمندترین مرد بابل: نوشته جورج کلاسون/ پنج قانون طلا
یک کیف پر از طلا یا لوحی نوشته شده از علم، اگر شما بین این دو حق انتخاب داشتید کدام را انتخاب میکردید؟
بخوانید