سالها پیش پادشاه و ملکه ای زندگی میکردند که دوازده پسر داشتند. همه این پسرها تیزهوش و زرنگ بودند و یکدیگر را دوست داشتند
بخوانیدClassic Layout
افسانه ویولن نواز شگفت انگیز / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی یک نوازنده ویولن راه سفر در پیش گرفت. راهی که انتخاب کرده بود از یک جنگل میگذشت.
بخوانیدقصه صوتی غنچهی کوچولو بخند / با صدای مریم نشیبا
میمون از حیوانات پرسید: شما می دونید چرا توی این جنگل هیچ پروانه ای نیست؟
بخوانیدقصه صوتی: خونهی خاله کدوم وره؟ / با صدای مریم نشیبا
آقا کلاغه خیلی ناراحت بود. او دلش برای خاله اش تنگ شده بود. او دلش می خواست پرواز کند و برود پیش خاله اش.
بخوانیدداستان کوتاه: طاغوت و یاقوت هر دو زن بودند / الهه عروضی
روز پائیزی قشنگی بود. یکهو ابرها همه جمع شدند یکجا. هوا تاریک شد. باد شدیدی آمد و در و پنجرهها به هم خوردند.
بخوانیدداستان کوتاه: لکهها / زویا پیرزاد
یک سال بعد از آشناییشان، مادر لیلا وقت معرفی علی به عمهی لیلا که تازه از آمریکا آمده بود گفت «علیآقا، نامزد لیلا جان».
بخوانیدداستان کوتاه: جمعهها / شیوا ارسطویی
داداش دیر کرده بود. شهرزاد نگاه کرد به ساعت بزرگ، بالای سر خانم سرهنگ. با هر تیک تاک، یک چشم با مژهی مصنوعی، کنار صفحه، گوشهی بالای ساعت، چشمک میزد.
بخوانیدداستان کوتاه: یک داستان عاشقانه کوتاه / مدیا کاشیگر
عباس میگفت: «از سینما شروع شد ــ فیلمِ نگهبانِ شبِ لیلیانا کاوانی. من توی صف بودم و داشتم به گیشه میرسیدم که یکهو چشمم افتاد به نسرین
بخوانیدداستان کوتاه: آتش زردشت / هوشنگ گلشیری
هفت نفر بودیم و در اتاق پذیرایی مجموعهی خانههای بنیاد نشسته بودیم دور میزی گرد با دو فلاسک چای و پنج شش لیوان و یک ظرف قند و یک زیر سیگاری.
بخوانیدداستان کوتاه: قصه عینکم || نوشته: رسول پرویزی
به قدری این حادثه زنده است که از میان تاریکیهای حافظهام روشن و پرفروغ مثل روز میدرخشد. گوئی دو ساعت پیش اتفاق افتاده، هنوز در خانة اول حافظهام باقی است.
بخوانید