یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، دهقان پیری بود که با دخترش در یک روستا زندگی میکرد.
بخوانیدClassic Layout
افسانهی کوتوله / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاه ثروتمندی بود که سه دختر داشت. دخترها عادت داشتند از صبح تا غروب در باغهای دوروبر قصر پدرشان قدم بزنند.
بخوانیدافسانهی ازدواج هانس / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، روستایی جوانی بود که او را هانس مینامیدند. عمویش مایل بود او با زنی ثروتمند ازدواج کند.
بخوانیدافسانهی هانسِ خوششانس / قصهها و داستانهای برادران گریم
هانس، هفت سال آزگار در خدمت استادش بود و پس از پایان هفت سال به او گفت: - استاد، دورهی من تمام شده و باید نزد مادرم برگردم.
بخوانیدافسانهی عروسِ خرگوش / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، زنی بود که با دخترش در مزرعهای پر از کلمهای مرغوب زندگی میکرد. بعد از مدتی خرگوشی به مزرعه آمد و همه کلمها را خورد.
بخوانیدافسانهی روباه، پدرخوانده توله گرگ / قصهها و داستانهای برادران گریم
مادهگرگی تولهای به دنیا آورد و از روباه خواهش کرد که پدرخوانده تولهاش بشود.
بخوانیدافسانهی دزد و استادش / قصهها و داستانهای برادران گریم
در روزگاران گذشته مردی بود به نام جان که خیلی دلش میخواست پسرش حرفه مناسبی پیدا کند.
بخوانیدافسانهی کاترین و فردریک / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، روزی روزگاری جوانی بود به نام فردریک که با دختری به نام کاترین ازدواج کرد.
بخوانیدافسانهی زارع خردهپا / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزگاری تعدادی کشاورز که غیر از یک نفرشان بقیه ثروتمند بودند، در یک روستا زندگی میکردند. آن را که ثروتمند نبود زارع خردهپا نامیدند.
بخوانیدافسانهی سگ و گنجشک / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، سگ گلهای بود که ارباب بدی داشت. ارباب درازای خدمت و وفاداری سگ هیچوقت غذای کافی به او نمیداد.
بخوانید