یکی بود یکی نبود، کشاورزی بود که از مال و ثروت دنیا بهره فراوان داشت، و تنها چیزی که نداشت اولاد بود.
بخوانیدClassic Layout
افسانهی سه داستان کوتاه درباره وزغها / داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، دختر کوچکی بود که مادرش هرروز موقع ظهر به او یک ظرف شیر و چندتکه نان میداد...
بخوانیدافسانهی سه جراح ارتشی / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، سه جراح ارتشی که خیلی هم به مهارت خودشان اطمینان داشتند، باهم به سفر رفتند.
بخوانیدافسانهی جانوران وفادار / قصهها و داستانهای برادران گریم
روزی روزگاری، مردی بود که چندان پولی نداشت ولی با همان پول اندک تصمیم گرفت برود و دنیا را بگردد.
بخوانیدافسانهی سوپ شیرین / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، دخترکی فقیر و مؤمن بود که با مادرش زندگی میکرد.
بخوانیدافسانهی سه پرنده / قصهها و داستانهای برادران گریم
سالها پیش در میان تپههای کشور سرزمینهای کوچکی بود که پادشاهان خردهپایی هم بر آنها حکومت میکردند.
بخوانیدافسانهی هیلدبراند پیر / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود، دهقان پیری بود که با دخترش در یک روستا زندگی میکرد.
بخوانیدافسانهی کوتوله / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، پادشاه ثروتمندی بود که سه دختر داشت. دخترها عادت داشتند از صبح تا غروب در باغهای دوروبر قصر پدرشان قدم بزنند.
بخوانیدافسانهی ازدواج هانس / قصهها و داستانهای برادران گریم
یکی بود یکی نبود، روستایی جوانی بود که او را هانس مینامیدند. عمویش مایل بود او با زنی ثروتمند ازدواج کند.
بخوانیدافسانهی هانسِ خوششانس / قصهها و داستانهای برادران گریم
هانس، هفت سال آزگار در خدمت استادش بود و پس از پایان هفت سال به او گفت: - استاد، دورهی من تمام شده و باید نزد مادرم برگردم.
بخوانید