یکی دو سال از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام نگذشته بود که از اردبیل به قصد سفر حج خارج شدم.
بخوانیدClassic Layout
داستانهای امام زمان (عج): مردی که متحیر بود!
هنگامی که امام حسنعسکری علیه السلام به شهادت رسید، مردی مصری وارد مکّه شد
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): اموال را از بدهکاران مطالبه کن
هنگامی که پدرم از دنیا رفت و ترتیب امور او به من محوّل شد، متوجه شدم که پدرم از مردم اسنادی دارد که مربوط به سهم امام علیه السلام است.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): طبیب درد بیدرمان!
به بیماری کورَک - نوعی زخم چرکین - مبتلا شدم. پزشکان مرا معاینه کردند و برای درمان، پول زیادی هزینه کردم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): خود را به قافله برسان!
در یکی از سالها به بغداد رفتم. هنگامی که میخواستم از بغداد خارج شوم از امام زمان علیه السلام توسط نائب خاصشان اجازه خروج خواستم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): گوشواره باارزش
روزی زنی از اهالی دینور نزد من آمد و گفت: پسر ابیروح! تو در شهر ما از جهت دین و تقوا مطمئنترین افراد هستی،
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): در جستجوی امام زمان علیه السلام
پس از رحلت امام حسن عسکری علیه السلام برای جستجوی امام زمان علیه السلام حرکت کردم،
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): «دینور» یا «ری»
من و جعفر بن عبدالغفّار با هم والی دینور - شهری نزدیک کرمانشاه - شدیم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پانصد یا چهارصد و هشتاد
داستانهای امام زمان (عج): پانصد یا چهارصد و هشتاد محمّد بن شاذان میگوید: چهارصد و هشتاد درهم سهم امام جمعآوری کرده بودم، بیست درهماز خود برآن افزودم و مجموعاً پانصددرهمشد، آنرا برای محمّد بناحمد قمی فرستادم، و ننوشتم که چقدر آن از مال خودم میباشد. حضرت حجت علیه السلام رسیدی …
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): مسرور طبّاخ
داستانهای امام زمان (عج): مسرور طبّاخ مسرور طبّاخ میگوید: با تنگدستی عجیبی رو به رو شدم به همین جهت، نامهای به حسن بن راشد نوشتم و جریان حال خود را بازگو نمودم، آنگاه به خانه او رفتم، تا نامه را به او برسانم، ولی وی در خانه نبود. نا امید …
بخوانید