روزی مردی جوان نزد من آمد، من در چهره او دقت کردم آثار بزرگی در صورتش پیدابود
بخوانیدClassic Layout
داستانهای امام زمان (عج): تنگدستی من و عنایت مولا!
روز عرفه برای زیارت قبر اباعبداللّهالحسین علیه السلام خارج شدم. وقتی اعمال روز عرفه به پایان رسید هنگام عشا مشغول خواندن نماز شدم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پیام عجیب!
شب عرفهای پس از زیارت سید الکونین ابی عبداللّه الحسین علیه السلام به سوی کوفه بیرون آمدم،
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): آقا جان، درست میفرمایند!
روزی محمولهای از هدایا و سهم امام علیه السلام توسّط شخصی از قم و حوالی آن برای حضرت علیه السلام ارسال شد.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): آیا دینم به سلامت خواهد بود؟!
من اهل «ران» شهری بین مراغه و زنجان هستم. در شهر ما پیرمردی زندگی میکرد که صد و هفده سال داشت.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): نقشه آنها نقش بر آب شد!
در زمان غیبت صغری دو نفر از شیعیان قائم آل محمّد علیهم السلام، با یکدیگر مخفیانه گفت و گو میکردند.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): عزل خادم شرابخوار!
حکم مأموریتی از سامرا از ناحیه مقدسه حضرت ابا صالح المهدی علیه السلام برای گروهی از شیعیان خاصّ حضرت علیه السلام صادر شد
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): نام آنها را حذف کنید!
در اوقات معلومی از سال، گروهی از سادات علوی که در مدینه زندگی میکردند و معتقد به امامت ائمّه معصومین علیهم السلام بودند
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): چرا پاسخ نامه نیامد؟
پدرم نامهای به خط خود برای امام زمان علیه السلام نوشت. حضرت علیه السلام پاسخ نامه را مرقوم فرمود.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پسرم حسن!
صاحب چند فرزند شده بودم، هنگام ولادت هر کدام نامهای برای امام زمان علیه السلام مینوشتم
بخوانید