من اهل «ران» شهری بین مراغه و زنجان هستم. در شهر ما پیرمردی زندگی میکرد که صد و هفده سال داشت.
بخوانیدClassic Layout
داستانهای امام زمان (عج): نقشه آنها نقش بر آب شد!
در زمان غیبت صغری دو نفر از شیعیان قائم آل محمّد علیهم السلام، با یکدیگر مخفیانه گفت و گو میکردند.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): عزل خادم شرابخوار!
حکم مأموریتی از سامرا از ناحیه مقدسه حضرت ابا صالح المهدی علیه السلام برای گروهی از شیعیان خاصّ حضرت علیه السلام صادر شد
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): نام آنها را حذف کنید!
در اوقات معلومی از سال، گروهی از سادات علوی که در مدینه زندگی میکردند و معتقد به امامت ائمّه معصومین علیهم السلام بودند
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): چرا پاسخ نامه نیامد؟
پدرم نامهای به خط خود برای امام زمان علیه السلام نوشت. حضرت علیه السلام پاسخ نامه را مرقوم فرمود.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پسرم حسن!
صاحب چند فرزند شده بودم، هنگام ولادت هر کدام نامهای برای امام زمان علیه السلام مینوشتم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): خدای را به خاطر منّتی که بر تو نهاد شکر کن!
گروهی از مردم از جمله حسین بن نضر و شخصی به نام ابا صدّام تصمیم گرفتند در مورد صحّت ادّعای وکلای امام زمان علیه السلام تحقیق کنند
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): دست نگهدار! ما راضی به سفر تو نیستیم!
صاحب فرزندی شدم. روز هفتم نامهای برای حضرت امام زمان علیه السلام نوشتم و از ایشان اجازه خواستم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): دعایت مستجاب و دشمنت کشته شد!
گرفتار مشکلی بزرگ شدم و از این امر اندوهگین شدم، زیرا از من نزد حاکم مصر؛ احمد بن طولون، بدگویی کرده بودند.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): من به دعای امام زمان علیه السلام متولد شدم!
من به دعای امام زمان علیه السلام متولّد شدم، و به این مقام افتخار میکرد.
بخوانید