شخصی از مردم عراق نزد من آمد، او سهم امام علیه السلام مال خودش را آورده بود. من آن را برای حضرت علیه السلام فرستادم.
بخوانیدClassic Layout
داستانهای امام زمان (عج): بروید کربلا تا زبان نوجوان باز شود!
«سُرور» مرد عابد و زاهدی بود، و هیچگاه صدایش را بلند نمیکرد. روزی او را در اهواز دیدم، میگفت ...
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): نام او را محمّد بگذارید!
در قُم مردی مدعی شده بود که بچهای که همسرش بدان باردار است، از نطفه او نیست!
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پیام را برسان و نترس!
هنگامی که حسین بن روح، نایب خاص امام زمان علیه السلام در زندان معتضد عبّاسی به سر میبُرد شیعیان به وسیله شلمغانی با حسین بن روح در ارتباط بودند
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): دعایی هم تو بر احوال ما کن!
زمانی که شیخ ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی نیابت امام زمان علیه السلام را عهدهدار بود خود پنهان شده و ابوجعفر محمّد بن علی معروف به شلمغانی را به عنوان رابط بین خود و شیعیان نصب نمود
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): ظهور؛ پس از یأس و نومیدی!
روزی خواهرزاده ابوبکر بن نخالی عطار را دیدم و گفتم: کجا هستی؟ و کجا میروی؟
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): فرستاده امام زمان
روزی مردی جوان نزد من آمد، من در چهره او دقت کردم آثار بزرگی در صورتش پیدابود
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): تنگدستی من و عنایت مولا!
روز عرفه برای زیارت قبر اباعبداللّهالحسین علیه السلام خارج شدم. وقتی اعمال روز عرفه به پایان رسید هنگام عشا مشغول خواندن نماز شدم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): پیام عجیب!
شب عرفهای پس از زیارت سید الکونین ابی عبداللّه الحسین علیه السلام به سوی کوفه بیرون آمدم،
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): آقا جان، درست میفرمایند!
روزی محمولهای از هدایا و سهم امام علیه السلام توسّط شخصی از قم و حوالی آن برای حضرت علیه السلام ارسال شد.
بخوانید