روزی به خانه مادر ابوجعفر بن بسطام رفتم، او به استقبال من آمد و احترام زیادی بر من نمود تا جایی که خم شد تا پاهای مرا ببوسد!
بخوانیدClassic Layout
داستانهای امام زمان (عج): پسر حلاّج و حمایت وی از پدر!
روزی پسر منصور حلاّج به قُم آمد و نامهای به نزدیکان ابوالحسن موسی بن بابویه قمی نوشت
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): ادّعای حلاّج و رسوایی او!
روزی حلاّج در نامهای خطاب به ابوسهل نوبختی که از رؤسای شیعه بود، نوشت: من وکیل صاحبالزمان علیه السلام هستم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): ادّعای وکالت!
بعد از شهادت امام حسن عسکری علیه السلام، شخصی به نام محمّد بن علی بن بلال ادّعای وکالت حجّة بن الحسن عسکری علیه السلام را نمود
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): شیعه به کجا پناه ببرد؟
در سال 262 هجری قمری به خدمت حکیمه خاتون، دختر امام جواد علیه السلام و خواهر امام هادی علیه السلام و عّمه امام حسن عسکری علیه السلام شرفیاب شدم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): رحمت خدا بر علی بن بابویه قمی!
در بغداد به حضور مشایخ شیعه رسیدم. ابوالحسن علی بن محمّد سمری بدون مقدمه گفت: خداوند علی بن حسین بن بابویه قمی را رحمت کند.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): حسین بن روح؛ و تقیه
من سیاستمدارتر از حسین بن روح ندیدهام. وی به خانه «ابن یسار» که از نزدیکان و صاحبان مقام نزد خلیفه بود رفت و آمد میکرد
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): اموال را به حسین بن روح بده!
من اموال مربوط به امام زمان علیه السلام را بر خلاف همه به شیوه خاصّی به محمّد بن عثمان، نائب دوم امام علیه السلام تحویل میدادم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): لوح قبر!
روزی به خدمت ابوجعفر محمّد بن عثمان، نائب دوم امام زمان علیه السلام رفتم. دیدم لوحی را در مقابل خود نهاده و در آن نقاشی میکند
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): سرمه متبرّک!
در مسجد زبیده شهر سامرا با جوانی ملاقات کردم، او میگفت: من از فرزندان موسی بن عیسی [عباسی هستم،
بخوانید