سال 281 هجری قمری در مصر بودم، مردی خراسانی که زبان عربی را خوب بلد نبود، نامهای از امام علیه السلام همراه با سی دینار برایم آورد
بخوانیدClassic Layout
داستانهای امام زمان (عج): ای آقای اهل بیت!
هنگامی که امام حسن عسکری علیه السلام در بستر شهادت بود، به عیادت آن بزرگوار مشرّف شدم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): در آرزوی ملاقات!
سالها آرزوی ملاقات صاحب الامر علیه السلام را داشتم و در این راه زحمت فراوان کشیدم و پول زیادی خرج کردم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): وضع زندگیات چهطور است؟
روزی در قصر متوکّل عبّاسی که از آثار باستانی بوده و در سامراء قرار داشت و معروف به «حیر» بود، جوان زیبایی را دیدم که مشغول نماز است.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): چیزی بر مردم پوشیده نمیماند!
غلام جعفر کذّاب را که «سیما» نام داشت و از معتمدین خلیفه بود، در سامرا دیدم که درِ خانه امام حسن عسکری علیه السلام را میشکست.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): در جستجوی محبوب!
بیست مرتبه به حجّ مشرف شدم و در همه آنها در جستجوی محبوبم، امام زمان علیه السلام بودم. امّا به مقصود نرسیدم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): آقا را عصر روز عرفه دیدم!
سال 292 هجری قمری برای انجام اعمال حجّ، به مکّه مکرّمه مشرّف شدم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): دوست داری امام زمانت را ببینی؟
سال 306 هجری قمری به قصد مراسم حجّ به مکّه مشرّف شدم، پس از ادای مناسک حجّ، در مکه مقیم شدم، تا سال 309 در مکّه ماندم.
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): در جستجوی یار!
از شهر «فُسطاط» به قصد سفر حج، با گروهی از ملازمانم خارج شدم. در منزل دوم که «عباسیه» نام داشت، برای استراحت و نماز توقف کردم
بخوانیدداستانهای امام زمان (عج): روزهای ظهور!
قبل از سال 300 هجری قمری به مکه مشرف شده بودم. روزی در بیتالحرام مشغول طواف بودم. شوط هفتم را آغاز کرده بودم که چشمم به عدّهای از حاجیان افتاد
بخوانید