داستانی که در ادامه میآید، داستان مدیر جوانی است که به علت تعدیل نیرو در یک شرکت، کار خود را از دست میدهد و هنگامیکه مدیر جوان از قائممقام شرکت سؤال میکند که «چرا من؟»
بخوانیدClassic Layout
نامهای به خدا / یک داستان انگیزشی
یک روز کارمند اداره پست به نامههایی که آدرسی نامعلوم داشتند، رسیدگی میکرد. متوجه نامهای شد که روی آن با خطی لرزان نوشته شده بود: «نامهای به خدا»
بخوانیدفرشتهای در پارک / یک داستان انگیزشی
دخترکی پابرهنه و کثیف روی سکویی در پارک نشسته بود و آدمهایی را که ازآنجا میگذشتند نگاه میکرد.
بخوانیداندرزها / مجموعه جملات انگیزشی
به کودکانمان نیاموزیم، بلکه از آنها بیاموزیم.
بخوانیدسگ نابغه / یک داستان انگیزشی
قصاب با دیدن سگی که به مغازهاش نزدیک میشد، حرکتی کرد که دورش کند. اما کاغذی را در دهان سگ دید.
بخوانیدسرنوشت مشترک / یک داستان انگیزشی
موشی از شکاف دیوار، کشاورز و همسرش را دید که بستهای را باز میکردند. «یعنی چه، غذایی داخلش بود؟»
بخوانیدمیزان ثروت ما چقدر است؟ / یک داستان انگیزشی
مرد فقیری به منزل یک مرد ثروتمند رفت و از او یکتکه نان درخواست کرد. مرد ثروتمند گفت: «ما نانی در خانه نداریم.»
بخوانیدقصه صوتی قورباغه ی تشنه / با صدای مریم نشیبا
قورباغه ی بزرگ همیشه تشنه بود. هر چه قورباغه آب می خورد باز هم تشنه بود.
بخوانیدمجموعه شعرهای کودکانه/ مهری طهماسبی دهکردی / بخش ششم
مجموعه 12 شعر کودکانه سروده خانم مهری طهماسبی دهکردی
بخوانیددوستی / جملات انگیزشی درباره دوستی
بهترین آینه، یک دوست قدیمی است.
بخوانید