در زمانهای قدیم کچلی با ننهی پیرش زندگی میکرد. خانهشان حیاط کوچکی داشت با یک درخت توت که بز سیاه کچل پـای آن میخورد
بخوانیدClassic Layout
داستان اولدوز و عروسک سخنگو / قصههای صمد بهرنگی
بچهها، سلام! من عروسک سخنگوی اولدوز خانم هستم. بچههایی که کتاب «اولدوز و کلاغها» را خواندهاند مـن و اولـدوز را خوب میشناسند.
بخوانیدداستان اولدوز و کلاغها / قصههای صمد بهرنگی
بچهها، سلام! اسم من «اولدوز» است. فارسیاش میشود: «ستاره». امسال ده سالم را تمام کردم. قصهای که میخوانید قسـمتی از سرگذشت من است.
بخوانیدقصه ماهی سیاه کوچولو / نوشته صمد بهرنگی # شهامت_تغییر
شب چله بود. ته دریا ماهی پیر دوازده هزارتا از بچهها و نوههایش را دور خودش جمع کرده بود و برای آنها قصه میگفت
بخوانیدمترو حیوان نجیبی است / سه انشای طنز درباره مترو
تصور کنید پنجاه سال پیش، از کودکان دبستانی در یک دهکده دور در ایران خواستهاند که درباره مترو انشا بنویسند.
بخوانیدراز یا توصیههایی برای قورت دادن قورباغهها / جملات طنز
مختان را خانهتکانی کنید. مواظب باشید زیاد تکان تکانش ندهید.
بخوانیدداستان طنز / زنان خروسی، مردان زیرزمینی
از صبح به چیدن کتابها در قفسه مشغول هستیم. اوستایمان میگوید: آن کتابهای نانوآبدار را جلوی چشم بچین
بخوانیدشوخی با واژهها / مجموعه کاریکلماتورهای پرویز شاپور / 6
همسفر صدای پایم هستم.
بخوانیدداستان یوسف و زلیخا / قصههای قرآن برای نوجوانان
یک روز یوسف به پدرش گفت: پدر، من خواب دیدم، یازده ستاره و ماه و خورشید برایم سجده میکردند.
بخوانیدقصه کودکانه: امام زمان دوست ندارد / آشنایی با امام زمان (عج) برای کودکان
بچههای عزیز... امام زمان علیه السلام انجام این کارها را دوست ندارد. پس شما این کارها را انجام ندهید.
بخوانید