هیچ به فکرش نبودم، کوچک که بودم. میدانستم هست. اما مهم نبود، چون مزاحم نبود. جورابم را که میکندم، فقط بایست پای چپم را کمی کج بکنم، مثل حالا
بخوانیدClassic Layout
داستان کوتاه عروسک چینی من / نوشته: هوشنگ گلشیری
مامان میگه، میآد. میدونم که نمیآد. اگه میاومد که مامان گریه نمیکرد. میکرد؟ کاش میدیدی. نه. کاش من هم نمیدیدم.
بخوانیدقصه تصویری کودکانه: شاهزاده دارلینگ
قصه تصویری کودکانه: شاهزاده دارلینگ
بخوانیدقصه صوتی کودکانه: لاکپشت فداکار / با صدای مریم نشیبا
لاکپشت کوچولو وقتی به دنیا آمد، لاکش کمی کج بود. لاکپشت های دیگر این را فهمیدند اما نخواستند به مادرش بگویند.
بخوانیدداستان کوتاه گرگ / نوشته: هوشنگ گلشیری
ظهر پنجشنبه خبر شدیم که دکتر برگشته است و حالا هم مریض است. چیزیش نبود. دربان بهداری گفته بود که از دیشب تا حالا یککله خوابیده است
بخوانیدداستان کوتاه هر دو روی یک سکه “مرگ در زندان” / نوشته: هوشنگ گلشیری
راستش را اگر بخواهی من کشتمش، باور کن. میشود هم گفت ما، البته نه با چاقو، یا اینکه مثلاً هلش داده باشیم. خودت که میدانی.
بخوانیدداستان کوتاه معصوم سوم “شیرین و فرهاد” / نوشته: هوشنگ گلشیری
مأموران شکاربانی دیده بودنش که از یک جاده بزرو بالا میرود. اول احیاناً موتور را در سایه تختهسنگی دیدهاند و بعد دیگر ... پیدا کردنش آنقدرها مشکل نبوده است.
بخوانیدداستان کوتاه معصوم اول “مترسک ترسناک” / نوشته: هوشنگ گلشیری
برادر عزیزم، نامه شما رسید. خیلی خوشحال شدم. اگر از احوالات ما خواسته باشید سلامتی برقرار است و ملالی نیست جز دوری شما
بخوانیدقصه کودکانه: عمو یادگار و گنجشک کوچولو || بادآورده را باد میبرد
یک روز که گنجشک نشسته بود جلوی لانهاش، باد از توی پنبهزار یک پنبهدانه آورد و انداخت جلوی پایش.
بخوانیدداستان کوتاه: ” عکسی برای قاب عکس خالی من ” / نوشته: هوشنگ گلشیری
هیچکس حدس نمیزد که اینطور بشود، یعنی اینطور که آنها رفتار کردند کار را مشکلتر کرد. ابتدای کار مشکل میشد...
بخوانید